پارت 17 ناظر عزیز و محترم لطفا لطفا منتشر کن باور کن چیزی نداره💔 فقط یه داستانه منتشر کن رد/ شخصی نکن پلیزز:)) #نفر_بعدی_در_کار_نیست..!
وای گشنمه...اینجا یه چیزی واسه خوردن پیدا نمیشه؟ آستوریا : یکم نون تو یخچال هست دراکو : چه جالب نون خالی؟ آستوریا : ببخشید که تو جنگل مغازه نداره دراکو : موندم چرا تو جنگل زندگی میکنی دیوونه ای؟ آستوریا : نه... فقط از شهر و آدماش خوشم نمیاد اونا پدرم و ازم گرفتن به خاطر چی؟ پدرم فقط یکم نون تست از یه خونه برداشته بود ولی اونا جونشو گرفتن از همشون متنفرم اینجا تنهام فقط خودمم و خدا نمیخوام باهاشون یه کلمه حرف بزنم دراکو : متاسفم... مادرت چی؟ آستوریا : پوزخند تلخی زدم هرگز ندیدمش از وقتی پدرت مرد اکثر وقتا نون میخورم چون یادش میوفتم تقصیر کیه؟ مگه تقصیر خودمه وضع مالی خوبی ندارم؟ دراکو : تا حالا در مورد پول کم نیاوردم ولی..در مورد چیزای دیگه مثل...محبت..خیلی کم داشتم اصلا من به خاطر تحقیر و حرفای پدرم فرار کردم آستوریا : دراکو... من...خیلی وقته می شناسمت وقتی بچه بودی یه بار تو همین جنگل دیدمت از همون روز تو ذهنم موندی تو ذهنم زندگی کردی...نفس کشیدی... باهام حرف زدی ولی همش تو ذهنم بود! دراکو من...دوست دارم!
دراکو : شوکه بدی بهم وارد شد نگاهمو ازش گرفتم و یکم ازش فاصله گرفتم ببین من اصلا تو رو نمی شناسم آستوریا...من تا حالا بهت فکرم نکردم من اون حسی که تو بهم داری و بهت ندارم! آره تو دختر خوبی هستی که تونستی رو پای خودت وایستی بازم بمون ولی من.... از رو تنه درختی که نشسته بودیم بلند شدم و بهش خیره شدم من بهتره از اینجا برم آستوریا : سعی کردم گریه نکنم...ولی بغض توی گلوم شکست و اشکی بی صدا از گوشه چشمم سر خورد ا..این حرف آخرت بود؟ دراکو : لبخندی زدم...نمیدونم... شاید...شاید سرنوشت بازم مارو با هم روبه رو کنه من از اون روز خبر ندارم از احساسم خبر ندارم...از زندگیم خبر ندارم ولی بهتره فکرتو درگیر من نکنی! مراقب خودت باش...آشنا شدن باهات تجربه شیرینی بود بانو! با قدم های آروم ازش دور شدم من...چکار کردم؟ ________________________________ آلیس : نگاهی به ساعت انداختم سه و نیم بود فقط نیم ساعت وقت داشتم از رو زمین بلند شدم و رفتم سمت کمد لباسم چی بپوشم؟ یه تیشرت مشکی و شلوار جین خاکستری پوشیدم و موهامو شونه کردم و کوله پشتیمو روی شونم انداختم و کتونی هامو پام کردم و از اتاق رفتم بیرون
هیچکس تو نشیمن نبود رفتم سمت در و از خونه خارج شدم و راه افتادم سمت جای همیشگی هوهوی باد می پیچید و خورشید به همراهش صدای قشنگ گیتار و آهنگش توی سرم... توی گوشم..توی قلبم پیچید لبخند عمیقی زدم و رفتم جلوتر بله خودش بود Ты даже не подозревала You didn’t even know it تو حتی تصورشم نمیکنی Как тебя мне не хватало I’ve missed you so much که چقدر دلم برات تنگ میشه Но как всё быстро поменялось But how quickly everything changed اما همه چیز خیلی سریع عوض شد И даже в дождик ледяной And even in the icy rain و حتی زیر تگرگ Ты всегда была со мной You’ve always been with me همیشه کنارم بودی Горесть и сладость Bitterness and sweetness با تمام تلخی ها و شیرینی ها Осталась в сердце надпись The inscription remained in the heart تموم اون لحظات در قلبم حک شده
رفتم جلوتر و کنار هری وایستادم و با لبخند بهش خیره شدم و اون چشماشو بسته بود و غرق موسیقی بود و منم چشمامو رو هم گذاشتم و به آهنگ گوش سپردم....
ناظر عزیز و محترم لطفا لطفا منتشر کن رد نشه خواهش میکنم:) واسش کلی زحمت کشیدم میدونی اگه رد کنی قلبم میشکنه💔 اگه تستام رد شه اکانتم میپره💔😔 پس لطفا منتشر کن اگه منتشر کنی واقعا خوشحالم میکنی پس منتشر کن رد/شخصی نشه ناظر مهربونم پلیزز امیدوارم به همه آرزوهات برسی:))💚🌚تنک لایک و کامنت فراموش نشه:))♡♡
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
Artist بابت اکانتت متاسفم دنبال شدی لاوم آفرین تسلیم نشو بیب:")♡
سلاااام
کاربرartist هستم
بله همون که تستایی مثل اسمت چه رنگیه،فکت،اعتراف کن و... رو ساخت ولی بنا به دلایلی اکانتم پرید
ولی من تسلیم نمیشم و قوی تر از قبل شروع به کار میکنم ،فقط چند روز فرصت میخوام
#حمایت_شود_کاربر_artist
عالییی پارت بعد
ممنووون قشنگم