
امیدوارم که مثل من از این کتاب عالی خوشت بیاد؛
این کتاب قشنگ اثری از آلی استندیش هست و 326 صفحه ست★ خلاصع: ~~~~~~~~~~~ آنتین پس از حادثه ای که تقریبا ۵۹ روز پیش برای دوستش کیسی اتفاق افتاد، با خانواده ش به شهر پالْم نات، پیش بابابزرگ آیک میره تا به قول مادرش، دوباره شروع کنه و خاطرات گذشته اش رو فراموش کنه و سعی کنه درد های زندگی و نبودن کیسی را از یاد ببرد. ~~~~~~~~~~~
متنی از کتاب★ فقط چند دقیقه طول میکشد تا چاله دوباره پر شود. بعد از این که سطح ماسه هارا با دست صاف میکنیم، کورالی دنبال یک سنگ میگردد تا آن نقطه را علامت گذاری کند و من هم با قدم هایم فاصله مان را تا ساحل اندازه میگیرم. به نظرم همه ی آدم هایی که گنج دفن میکنند همین کار را انجام میدهند. کورالی میگوید:«نگاه کن!این یکی شبیه اسبه.» به سنگ خیره میشوم. چشم هایم را ریز میکنم، اما چیزی نمیبینم. میگویم:«نُچ. اسب به کارمون نمی آد. اون یکی چطوره.، با صدف های ریزی که چسبیدن روش؟ تشخیص دادن اون راحت تره.» ادامه اسلاید بعد.... ★
کورالی موافق است. همان سنگ را بلند میکنیم و روی محل دفن گنجمان قرار میدهیم. خودمان را روی ماسه ها می اندازیم و چند دقیقه می نشینیم تا نفسمان سر جایش بیاید. به کورالی که نگاه میکنم، برق هیجان را در چشم هایش میبینم. یک دفعه تمام صورتش را این برق روشن میکند. «خوش میگذره، نه؟ مثل یه ماجراجویی واقعیه.» ناگهان احساس گناه میکنم. می گویم:«آره.» این همان ماجراجویی واقعی است که من و کیسی همیشه دنبالش بودیم. همان ماجراجویی که هیچوقت باهم تجربه اش نخواهین کرد. تو نمیتونی با اون باشی، تو دیگه هیچوقت نمیتونی با اون باشی. ~~~~~~~~
نظرم راجع به این کتاب: به نظرم خیلی فوق العاده است. میتونی باهاش حس ترس، درد، ناراحتی، تنفر و شادیو تجربه کنی🥺 فک کنم ترکیبی از درام و ماجراجویی و هیجانی باشه🥲 امیدوارم با خوندنش کلی لذت ببری.(من سرش گریه کردم) 🙂
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (0)