تایپا در اساطیر نورس و داستان هاشون

هر تایپ اگه در اساطیر نورس بود چی میشد و داستان هر شخصیت

کاور و اینکه کلا پست خوبیه 👍🗿

اودین خدای خدایانه و ثور هم یکی از پسراشه. فعلا چیزی که راجبش میتونم بگم اینه که داخل جنگ آخر راگناروک ثور توسط ماری به اسم یورمونگاند به دیار باقی شتافت و ثور هم توسط گرگی به اسم فنریر که راجبشون توضیح میدم🕊

چیز خاصی نیست فقط اینکه فریا یا فریگا همسر اودین و مادر ثوره و سف هم همسر ثوره👍

فریر هم برادر دوقلوی فریا هست و بالدر هم داداش ثوره که چیز خاصی نداره اما درباره مرگ بالدر میخوام صحبت کنم. فریا از تمام موجودات و گیاهان جهان خواست که به پسرش بالدر آسیبی نزنن اما یادش رفت از یه گیاه به اسم دارویش خواهش کنه که این نقطه ضعف بالدر شد. چون بالدر نامیرا بود ازش به عنوان هدف در زمین تیر اندازی استفاده میکردن و شخصی به اسم لوکی برای مسابقه تیر اندازی چند تا تیر از گیاه داروش میسازه و اونا رو به برادر نابینای بالدر میده و باعث میشه که بالدر توسط برادر خودش بمیره 🚶‍♀️

میمیر و لوکی هر کدوم داستان خودشونو دارن. راجب میمیر یه روز که اودین برای گردش رفته بود از کنار یه چشمه جادویی رد شد که میمیر صاحبش بود. قدرت چشمه اینطوری بود که هر کس ازش یه لیوان میپوشید به تمام حقایق جهان دست میافت. اودین یک چشم خودش رو به میمیر داد تا از اون آب بنوشه. طی جنگ کوتاهی که بعدا رخ داد سر میمیر رو از تنش جدا کردن و برای اودین فرستادن و اودین هم سرش رو زنده کرد و تا زمان مرگش ازش مشاوره میگرفت. لوکی داستان های زیادی داره که چند تاشو تو قسمتای بعدی میگم🎀

اینها چیز خاصی ندارن هایمدال نگهبان آزگارده و از یارای وفادار اودین فقط اینکه داخل راگناروک لوکی توسط هایمدال کشته شد و هایمدال هم توسط لوکی یعنی هر دوشون همو کشتن😀👍

راجب ثریمو یه چیز باحالی دارم اونم اینه که ثریمو یه بار چکش ثور رو گروگان گرفت و گفت فقط در صورتیکه یه دختر رو از آزگارد برای ازدواج با اون بفرستن چکش رو پس میده. ثور لباس عروس رو پوشید و صورتش رو پوشاند و لوکی هم به معاون ساقدوش یا مشاور باهاش رفت. زمانیکه همه چیز اماده بود و همه نشسته بودن در اخرین لحضه ثور لباسو در میاره چکشش رو برمیداره و با لوکی فرار میکنن دیس ایز د دراما🦅

اینها هم چیز خاصی ندارن🗿

ایمون هم همینطور ولی سیگین همسر لوکیه. بعد ازینکه لوکی بالدر رو کشت خدایان اون رو به کوه تبعید کردن و زندانی کردن و یه مار رو بالای سرش قرار دادن که زهر اون مار روی لوکی بریزه. سیگین کل مدتی که لوکی اونجا بود کاسه ای رو زیر زهر مار میگرفت تا روی لوکی نریزه یاد بگیرید🥰