دوباره دست به قلم شدم
اطرافم پر از چیزا هایی بود که نمیدیدم . یعنی مدتی بود که فراموش کردم ؛ جز من کسی دیگه هم هست که از درون صدام میکنه :« هی مرد تسلیم نشو ، هر چقدر هم که بد تو نباید تسلیم بشی! میفهمی ؟!
دیگه اون صدا رو نمی شنیدم چون تسلیم شدم تموم شدم شاید فقط بره مدتی باشه ولی تسلیم شدم ❄️
سرما به مغز استخوانم رسیده بود و من دیگه امیدی به اینکه میتونم با از دست دادنشون هم ادامه بدم نداشتم تو آیینه ی سگ ترسو میدیدم که شکست سنگینی خورده 💔
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
5 لایک
نظرات بازدیدکنندگان (0)