
→_→ ←_←

من اندوهگین نیستم خود اندوه جهانم و سرزمینی در سینهام گریه میکند رودی در من جاری است که هر موجش به دریایی از غم میپیوندد و هر برگش، یادگاری از درختی خشکیده است من اندوهگین نیستم اما پرندهای در قلبم آوازهایش را فراموش کرده است و آسمانی که در چشمانم بود اکنون تنها سایهای از ابرهای گمشده است زمین درونم ترک خورده و هر شکافش قصهای از انتظار است انتظار رویشی که نمیآید و نوری که هرگز راهش را به تاریکیام پیدا نمیکند من اندوهگین نیستم اما سکوتی در من خانه کرده که با هیچ فریادی نمیشکند و تنهاییام، ستارهای است که تنها در سیاهی میدرخشد.

Whispers of the Moon The moonlight dances upon the sea, A silent song, just for me. Stars above, like scattered dreams, Guide my heart with gentle beams. Waves embrace the lonely shore, Telling tales of “nevermore.” Yet in the dark, hope softly grows, A fragile light the night bestows. Though shadows creep and winds may cry, I'll rise again, I'll touch the sky. For every storm must bow to peace, And from the pain, my soul's release. --- نجوای ماه ماهتاب بر دریا میرقصد، آوازی بیصدا، تنها برای من. ستارگان بالا، همچون رؤیاهای پراکنده، با پرتوهای نرم، قلبم را راهنمایی میکنند. موجها ساحل تنها را در آغوش میکشند، حکایتهایی از "هرگز دیگر" میگویند. اما در تاریکی، امید به آرامی میروید، نوری شکننده که شب ارزانی میدارد. گرچه سایهها میخزند و بادها میگریند، من دوباره برمیخیزم، به آسمان دست میزنم. زیرا هر طوفانی باید به صلح تن دهد، و از دل درد، رهایی روح میآید.

گاهی شادترین غمگین جهانم لبخندی بر لب دارم اما درونم طوفانی است که آرام نمیگیرد چشمانم میخندند اما اشکهایشان در پس پردهٔ نگاه پنهاناند گاهی شادترین غمگین جهانم میان خندههایم، صدای شکست قلبم شنیده میشود و هر لحظه، وزنی از حسرت بر شانههای خستهام سنگینی میکند من همانم که لبخند میسازد تا دیگران را از تاریکی دور کند اما شبها خود در تاریکیاش فرو میرود گاهی شادترین غمگین جهانم چون شمعی که میسوزد تا نور دهد اما در سکوت، خاکستر میشود.

هم نظری، هم خبری، هم قمران را قمری همچو نسیم سحری، آمدهای بر لبم آتش عش. ق، در دلم شور و نوا تو همان شعر خوشی، گشته به جانم جاری دل من از تو پر است، چون شب مهتابزده نور عش. قت به دلم، داده هوای دگری چشم تو دریای راز، دل من کشتی شوق هر نگاهم به تو هست، قبلهٔ هر باوری هم تویی باغ بهار، هم تویی فصل امید هم تویی شور غزل، در دل این شاعری

"میگفتی فاصله فقط یک کلمه است، اما نمیدانستی همین یک کلمه، تمام من را از تو گرفت. حالا من ماندهام و سکوتی که بوی نبودنت را هر لحظه تکرار میکند."

"تو رفتی و شبهایم پر شد از صدای قدمهایی که نیستند. سکوت، بلندترین صدای دلتنگیام شده است." "میخواستم تو را در خاطراتم گم کنم، اما هر راهی که میروم، دوباره به تو میرسد. انگار دلتنگی راهها را خوب میشناسد."
"بهانهی بودنت را دیگر ندارم، اما دلم هنوز برای صدایی که نامم را صدا میزد، میتپد." "چشمهایم هنوز بارانیاند، هرچند آسمان تو مدتهاست که آفتابی شده است."

"رفتن تو پایان نبود، آغاز زخمهایی بود که هر شب بر روح من تازه میشوند." "میگفتند زمان دردها را آرام میکند، اما کسی نگفت که دلتنگی با گذر زمان عمیقتر میشود."
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
اول؟
عالیییییی
و زمان، آغاز تنهاییست...
بی نظیر
ممنون😅❤️🩹❤️🩹
:))