6 اسلاید پست توسط: Old man انتشار: 2 هفته پیش 6 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
داستان پسری به نام امید که با رعایت تمام قواعد نوشته شده

پارت دو رمان امید . اگر پارت اول رو نخونید خوشحال میشم اون هن بخونید 🩵

زیاد درباره ادامه اش نمیدونم ولی میدونم که ایل قبل از رفتن از دختر کوچیک کدخدا گلنار یا همون خاله من خاستگاری میکنه و خوب بعد از کشتن گرگ باهاش ازدواج میکنه . ولی تنها اتفاق عجیب این نبود . اتفاق عجیب تر این بود ایل وقتی برگشت همه جاش سالم بود به جز چشم چپش که انگار با چاقو بریده شده بود .
ایل دستشو روی شونه ام گذاشت .
(خوش برگشتی . راستی چرا برای تولدت بر نگشتی ؟ )
دوباره یاد اون جا افتادم . نمیخواستم چیزی بگم . ( مدرسه شبانه روزی همینه دیگه . خودمم میخواستم ولی آقا مهرجو تصمیم دیگه ای داشت )
(حالا کجا میخوای بری؟ بیا بریم خونهی ما خالت منتظره )
(بله منتظر شما نه من . راستشو بخوای میخوام برم خونه دلم برای خونه تنگ شده .دوست دارم بیام ولی قبلش باید برم ... )
(میدونم کجا میخوای بری . برو خدا پشت پناهت.)

توی جهت مخالف ایل راه افتادم . توی تابستون خیابون های روستا خیلی قشنگه . درختای بلند سرو و بید که کلی برگ سبز خودشو قشنگ کرده . و پیاده رو های که سنگ فرش شده و با راه رفتن روشون سنفونی زیبای تولید میشه .
مغازه های که دیوار های کاهگلی دارن و توی قدیمی ترین حالت خودشون هستند . بلاخره رسیدم . جای مورد علاقم توی روستا اینجاست . اون رودی که از وسط روستا میگذره . رد آب رو گرفتم و به سمت بالا رفتم . بعد از یکم پیاده روی حالا توی زیبا ترین جای روستام. چشمه آب در حال خودنمیای بود . آب چشمه از چندتا آبشار کوچیک توی چشمه میریخت. درختای بید دور تا دور چشمه ساقه های خودشون رو روی آب میکشن . اینجا محل مورد علاقه مامان بود . هیچ وقت نفهمیدم کجا رفت و چرا رفت ولی رفت .دوساله. کنار یکی از بید ها کیفم رو ميندازم ، لباس هامو در میارم توی چشمه میپرم . تنها چیزی که توی مدرسه منو زنده نگه میداشت همین یاد همین چشمه بود. بعد از یکمی شنا از آب میام بیرون لباس هامو میپوشم و همون جا میشینم .

(سلام مامان . دلم برات یه زره شده . اره درسام خوبه . با معلمم کنار میام . ولی دوستی پیدا نکردم ، میدونی خیلی عجیبن. امروز یه دختر رو دیدم ،خیلی قشنگ بود . ... مامان دلم برات تنگ شده کاشکی بودی و برام لالایی میخوندی ...) همین جوری که با خودم حرف میزدم باد بین درختا میپیچید و صدای قشنگی به گوشم میخورد . کم کم چشام سنگین شد همون جا خوابیدم .
نمیدونم چند ساعت بعد یه صدای بیدارم کرد .
(امید .. امید ... بلند شو . با توام)
(باشه اگه گذاشتی بخوابیم )
ارمین بود . بهترین دوستم شایدم تنها دوستم. ارمین خیلی شجاع بود شاید ده برابر بقیه اما یه مشکلی داشت . نادانی .
(سلام )
(سلام آقا بلاخره برگشتی .)
ارمین اینو گفتو کنارم نشست . شیشه نوشابه رو جلوم گرفت .
(شنید از اینا بهت نمیدادن ؟)
(اره. چه خبرا ؟ دلم برا روستا تنگ شده بود )
شیشه نوشابه رو ازش گرفتم و سریع تمومش کردم .
(دلت برای من تنگ نشده بود ؟ )
(تو که نه ولی نوشابه چرا )

(هیف من که دل تنگ تو شده بودم . پاشو پاشو تا هوا تاریک نشده. بابات کل روستا رو دنبالت گشته )
(جان ؟ باشه پا میشم ولی درباره مهرجو دورغ نگو .فقط یه سوال؟ )
(دروغ نمیگم مهرجو نگرانت بود نمیدونم مشکلت باهاش چیه ؟ بپرس ببینم چی میگی )
(حتما میخواد دوباره بفرستتم مدرسه و تو نمیدونی مشکلم چیه ؟ میگم این دختره کیه تازه اومده ؟)
(باشه باشه اصلا بابای خودته به من چه .کدوم ؟ آهان ماهک . داستانش مفصله بیا بریم تو راه میگم بابات منو فرستاده میدونستم اینجای )
کیف رو برداشتم هوا داشت تاریک میشد . احساس کردم یکی داشت منو نگاه میکرد به اون ور چشمه نگاه کردم . یه نور کمی داشت از پشت درختا میگذشت. طبیعی بود آخه همیشه چند نفر شبا میومدن اینجا من خودم میومدم . پشت آرمین راه افتادم .
(داشتم میگفتم . ماهک دختر اردل عه )
(اردل ؟)
گفته بودم که ارمین تنها دوستمه دوتا دلیل برای این وجود داره .. یک اون پسرخالمه پسر کوچک ترین خالم . دو من هیچکس رو توی روستا نمیشناسم . ارمین توضیح داد .

(اردل پسر بزرگ نازخاتون حکیم محله است که برای تحصیل میره شهر اونجا ازدواج میکنه. زنش میمیره اونم بر میگرده اینجا )
ارمین همین جوری به توضیح دادن درباره اردل ادامه داد ولی من داشتم به نازخاتون فکر میکردم . اگه ایل رو دوستم حساب کنم حتما باید نازخاتون هم دوستم حساب شه . من از بچگی پیش اون بودم . شیر زنی که تنهای تمام بچه هاشو بزرگ کرده بود بدون شوهر . زنی که ازش کلی چیز راجب علم پزشکی یاد گرفتم . باید حتما میرفتم به دیدنش . بهش قول داده بودم بعد برگشتنم دوباره برم کمکش .
به خودم که اومدم . رسیده بودیم به روستا .
6 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
4 لایک
هنوز پارت دو ندادیا حواسم هستتتت
پس این چی بود ؟
اشنتباه شد ببخشید پارت 3😅
داستانت فوقالعادست فضای واقعاااا جالبی داره خیلی خوشم میاد ازش امیدوارم ادامه بدی. تا جایی که بتونم سعی میکنم حمایت شی داستانت عالیههه عاشق موضوعشم
ممنون ❤️🩵
عالیه