گوی خاطرات p4

بخونید 🦋

( مکانی نامعلوم ، زمانی نا معلوم ) استرس داشت و تند تند میدوید هر لحظه که صدای آژیر پلیس نزدیک تر میشد با سرعت بیشتری میدوید ، خشکش زد باورش نمیشد او آنجا چه میکرد ؟ مگر اورا ن.ک.ش.ت.ه بود؟ با تعجب پا به فرار گزاشت تقصیر او نبود ملکه اش ، از او خواسته بود تا آن مجرم را ب.ک.ش.د سریع پرتالی گشود و لحظه ای بعد قوطی ای پر از محلولی کهکشانی رنگ از دستش افتاد وشکست ، او توجهی نکرد و تند درون پرتال دوید و غیب شد ....

( زمان حال ، پیش intp ) intp با شدت از خواب پرید البته او بیهوش بود او یاد درخواست زن افتاد ( جلوی دختری با موهای زرد وچشمانی قرمز را بگیر !) متوجه شد دستش شکسته است و اول تعجب کرد بعد یادش آمد چه کرده بود یاد enfp افتاد و به این فکر کرد که حال او چگونه است و بعد مدتی متوجه infp که آرام روی صندلی مراقب خوابش برده بود شد و به آینه نگریست و خشکش زد ، چرا رنگ چشمانش از بنفش به قرمز تغییر کرده بودند؟

( زمان حال ،پیش estj ) داشت برگه های پراکنده تی ، که به لطف قوطی رنگ isfp اکنون رنگی بودند جمع میکرد ، و البته به شدت حرص میخورد زیرا برای آنها ماه ها وقت گزاشته بود زیر لب آرام آهنگ بد گای بیلی آیلیش را زمزمه میکرد و البته اصلا متوجه این که extpها آماده ی اجرای نقشه ی شان هستند نبود ..‌. ‌‌

isfj با خوشحالی تمام گوشی را قطع کرد و بلند داد زد "intp مرخص شده! " و بعد به اینکه چقدر صدایش میتواند بلند باشد خندید و رفت به استقبال intp .... از اون ور isfp در حال کشیدن مونالیزا بود که estp به قول خودش مثل خ.ر..چیزه نه یک دونده ی بی سر و پا رد شد و تابلوی مونا لیزا اش را پخش زمین کرد....