
سلام.امروز امده ام با این پست که با روانشناسی بیشتر اشنا بشید.لطفا تا اخر مطلب همراه من باشید!
روانشناسی (Psychology) مطالعۀ علمی و کاربردی فرآیندهای ذهنی و رفتار انسان است که مطالعۀ پدیدههای هشیار و ناهشیار، از جمله احساسات و افکار را نیز در بر میگیرد. “Psychology” از کلمه یونانی psyche به معنای “روان” یا “ذهن” گرفته شده است؛ قسمت دوم آن برگرفته از-logia است که به “مطالعه” یا “تحقیق” اشاره دارد. روانشناسی یک رشته دانشگاهی با گستره وسیعی است که از مرزهای بین علوم طبیعی و اجتماعی عبور میکند و در آن مفاهیم گوناگونی بررسی میشوند؛ مانند ادراک، شناخت، توجه، احساسات، پدیدارشناسی، انگیزه، عملکرد مغز، شخصیت، رفتار، تاب آوری، ضمیر ناخودآگاه و روابط بین فردی. دانش به دست آمده از روانشناسی در حوزههای مختلف فعالیتهای انسانی، از مشکلات زندگی روزمره گرفته تا درمان بیماریهای روانی، استفاده میشود. با توجه به این که زیست شناسی، روانشناسی و جامعه، زندگی ما را شکل میدهند، روانشناسی به دنبال درک چگونگی تعامل عوامل روانشناختی با عوامل اجتماعی – فرهنگی و بیولوژیکی در راستای تأثیرگذاری بر رشد فردی است. بنابراین روانشناسی به عنوان یک “علم مرکز” توصیف میشود؛ زیرا تحقیقات روانشناختی با علوم اجتماعی، علوم طبیعی، پزشکی و علوم انسانی (مانند فلسفه) ارتباط دارد.
تاریخچه روانشناسی روانشناسی اولیه هم از فلسفه و هم زیست شناسی تکامل یافت. بحث در مورد این دو موضوع به زمان متفکران قدیم یونان از جمله ارسطو و سقراط برمیگردد. کلمه لاتین psychologia را اولین بار مارکو مارولیچ در کتاب خود، در اواخر قرن پانزدهم یا اوایل قرن شانزدهم استفاده کرد. اولین اشارۀ شناخته شده به کلمۀ روانشناسی توسط استیون بلانکارت در سال ۱۶۹۴ صورت گرفت. ظهور روانشناسی به عنوان یک رشته علمی و تحصیلی مستقل در قرن نوزدهم رخ داد؛ زمانی که ویلهلم وونت اولین آزمایشگاه روانشناسی تجربی را در لایپزیگ، آلمان در سال ۱۸۷۹ تأسیس کرد. در سال ۱۸۹۰، ویلیام جیمز روانشناسی را به عنوان ” علم زندگی ذهنی، پدیدهها و شرایط آن” تعریف کرد که برای چندین دهه رایج بود. با این حال، این معنا به ویژه توسط رفتارگرایان رادیکال مانند جان بی واتسون، مورد اعتراض قرار گرفت. جان بی واتسون در سال ۱۹۱۳ اظهار داشت که این رشته یک “علم طبیعی” است و هدف نظری آن “پیشبینی و کنترل رفتار است”.
رویکردهای روانشناسی در طول تاریخ روانشناسی، مکاتب فکری مختلفی برای توضیح ذهن و رفتار انسان شکل گرفتهاند. بعضی از موارد، مکاتب فکری خاصی برای مدتی بر حوزه روانشناسی تسلط یافتند. در زیر برخی از مکاتب فکری عمده در روانشناسی بیان شده است: ساختگرایی ساختگرایی وونت و تیچنر نخستین مکتب فکری بود که مقصود از آن، تحلیل ساختارهای ذهنی بود. اما به زودی مکاتب دیگری نیز شروع به ظهور کردند. کارکردگرایی مکتب فکری که روانشناس و فیلسوف کلاسیک، ویلیام جیمز با آن شناخته شد و تمرکز آن بر اهداف رفتار و هشیاری انسان بود. روانکاوی روانکاوی زیگموند فروید بر چگونگی تأثیر ناهشیار بر رفتار انسان متمرکز بود. رفتارگرایی مکتب رفتاری از نگاه کردن به تأثیرات درونی بر رفتار رویگردان شد و در پی آن بود که روانشناسی را به مطالعه رفتارهای قابل مشاهده تبدیل کند
روانشناسی انسان گرا: روانشناسی انسان گرا یک رویکرد جامع در روانشناسی است که بر کلیت فرد متمرکز است. روانشناسی انسان گرا درجهت رسیدگی و رفع کمبودهای موجود در مکاتب روانکاوی و رفتارگرایی توسعه یافت. این حوزه با استفاده از تجربۀ انسانی به درک رفتار انسان میپردازد. علم روانشناسی انسان گرا، موضعی پدیدار شناختی دارد که شخصیت را از دیدگاه ذهنی هر فرد، مورد مطالعه قرار میدهد. روانشناسی گشتالت: روانشناسی گشتالت یک مکتب روانشناسی است که در قرن بیستم تأسیس شد و پایه و اساس مطالعۀ مدرن ادراک را فراهم کرد. نظریۀ گشتالت تأکید میکند که کل هر پدیدهای، چیزی بیشتر از اجزای آن است. کلمۀ گشتالت در آلمانی به معنای «قراردادن» یا «کنار هم قراردادن یک چیز» به کار میرود. در روانشناسی این کلمه اغلب بهعنوان “الگو” یا “شکل” معنا میشود. این مکتب روانشناسی، نقش عمدهای در توسعه مدرن مطالعۀ احساسات و ادراک انسان ایفا کرده است.
روانشناسی مثبت گرا: روانشناسی مثبت گرا، بهعنوان موج چهارم در روانشناسی شناخته میشود و یکی از جدیدترین شاخههای روانشناسی است. بسیاری از شاخههای دیگر روانشناسی، بر اختلالات عملکرد و رفتار ناهنجار متمرکز هستند؛ اما این حوزۀ روانشناسی، بر چگونگی کمک به پیشرفت انسانها و داشتن زندگی سالم و شاد تمرکز دارد. روانشناسی وجودی: روانشناسی وجودی، رویکردی کلی است که از نظریه و مداخلات روانشناختی که از اگزیستانسیالیسم ناشی میشود؛ تشکیل میگردد. این رویکرد بر معنای درون روانی تجربۀ انسانی، منحصر به فرد بودن هر انسان و مسئولیت در قبال انتخاب، تأکید میکند
روانشناسی شناختی در دهه ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰، انقلاب شناختی به بررسی فرآیندهای ذهنی درونی مانند تفکر، تصمیم گیری، رشد زبان و حافظه دامن زد. در حالی که این مکاتب فکری گاهی به عنوان رقیب تلقی میشوند، روانشناسی شناختی در هر دیدگاه به درک ما از روانشناسی کمک کرده است. هدف و تعریف علم روانشناسی هدف کلی روانشناسی درک رفتار، عملکردهای ذهنی و فرآیندهای احساسی انسان است. در این راستا تأثیرات نسبی نیروهای درونی و بیرونی را در شکل دادن به هر رفتاری میسنجد. تأثیرات درونی از ژن و خلق و خو و عملکرد سیستم عصبی گرفته تا باورها، خاطرات، ارزشها و احساسات را شامل میشود. در نهایت هدف این رشته سود رساندن به جامعه است که این مقصود تا حدی از طریق تمرکز بر درک بهتر و عمیقتر سلامت روان و بیماریهای روانی برآورده میشود.
روانشناسی چه تاثیراتی در زندگی انسان دارد؟ روانشناسی هم برای درک ماهیت انسان و هم برای کمک به افراد در جهت حل مشکلاتشان تلاش میکند. کسب درک عمیقتر از روانشناسی میتواند به افراد کمک کند تا به بینشهایی در مورد اعمال خود و همچنین درک بهتر دیگران دست یابند. برخی از راههایی که روانشناسی به افراد و جامعه کمک میکند عبارتند از: بهبود فهم و درک ما از این که چرا مردم اینگونه رفتار میکنند. درک عوامل مختلفی که میتوانند بر ذهن و رفتار انسان تأثیر بگذارند. درک مسائلی که بر سلامت، زندگی روزمره و رفاه تأثیر میگذارند. کمک به ایجاد انگیزه در افراد برای رسیدن به اهدافشان. ایجاد فضاهای کاری ایمنتر و کارآمدتر. بهبود ارگونومی به منظور ارتقا طراحی محصول. بهبود بهرهوری.
روانشناس کیست؟ روانشناسان فعالیتهای بسیار گسترده و گوناگونی دارند که به همه جنبههای زندگی انسان کمک میکند. اکثر روانشناسان را میتوان به عنوان دانشمندان علوم اجتماعی، رفتاری یا شناختی طبقه بندی کرد. آنها حوزههای مختلفی را مطالعه میکنند؛ از جمله مبانی بیولوژیکی، سلامت روانی، تغییر و توسعه انسانها در طول زمان و اختلالات بالقوه. در همین راستا نقش کارکردها و عوامل ذهنی و احساسی را در رشد و رفتارهای فردی و اجتماعی بررسی میکنند؛ همچنین فرآیندهای فیزیولوژیکی و بیولوژیکی زیربنایی را شناسایی میکنند. از طرفی روانشناسان زیادی مشغول نوعی نقشِ درمانی هستند و رواندرمانی را در محیطهای گوناگون و با روشهای متفاوتی انجام میدهند و یا در محیطهای صنعتی و سازمانی فعالیت میکنند.
تفاوت روانشناس و روانپزشک: روانشناسان و روانپزشکان برای کمک به افراد مبتلا به بیماریهای روانی با هم همکاری میکنند؛ اما آنها کاملاً یکسان نیستند. روانشناس از طریق رواندرمانی به درمان بیمار کمک میکند و یا ممکن است درمانی را ارائه دهد که بر سازگاریهای رفتاری و کاهش علائم به وسیلۀ تغییر رفتار متمرکز باشد. اما روانپزشک، پزشکی است که بیشتر بر مدیریت طبی مسائل مربوط به سلامت روان تمرکز دارد؛ برای مثال تجویز دارو و یا سایر مداخلات پزشکی.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
پستت خیلی خوب بود♥️🫂
امیدوارم در آینده یکی از بهترین کاربر ها بشی☺️👍🏻
اگه میشه لطفا به پست و اسلایس های منم سر بزنید🙃🤍
بک هم میدم😉🤯
ادمین زیبارو پین؟☺️🫂