4 اسلاید پست توسط: جانان انتشار: 4 هفته پیش 132 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست

منتظر متن هاتون هستم!



لینک کوتاه

توجه!

محتوای ارائه شده در این سایت توسط کاربران تولید می شود و تستچی نقشی در تهیه محتوا ندارد بنابراین نمایش این محتوا به منزله تایید یا درستی آن نیست. مسئولیت محتوای درج شده بر عهده کاربر سازنده آن می باشد.

  • جهت اطلاع از قوانین و شرایط استفاده از سایت تستچی اینجا را ببینید.
  • اگر محتوای این صفحه را نامناسب یا مغایر با قوانین کشور تلقی می نمایید می توانید آن را گزارش کنید.

سایر تست های سازنده

نظرات بازدیدکنندگان (8)
  • imageآگاتا
    طرد شده مثل پلوتون...

    یاده کاناله شاید نویسنده افتادم...

  • imageMiniJanet
    در حال غذا خوردن

    الکس تلفن را برمیدارد
    « نصف شب چه کسی انقدر زنگ میزند؟»
    سپس چشم هایش را مالید و صحبت کرد.
    « بله؟»

    شخص پشت تلفن صدای آشنایی داشت . صدای کلفت و مرموزی بود . الکس فکر میکرد که شاید او صدایش را کلفت کرده است.سعی میکرد صاحب صدا را به یاد بیاورد

    «الکس وقت نداریم خیابان چهارم کوچه بیست خیابان چهارم کوچه بیست خیابان چهارم کوچه بیست خیابان چهارم کوچه بیست »

    الکس کامل بیدار شد
    «چی؟»

  • imageIRA
    Offلطفا پیغام بگذارید.

    "وای پدرم چقدر دیر کرده، قرار بود زودتر بیاد. نمیدونم چرا انقدر دیر کرده." سپس میرود تا با تلفن به پدرش زنگ بزند که در همین حین تلفن زنگ میخورد. او نلفن را برمیدارد.
    -الو خانم (وی دوست ندارد اسمش برده شود)؟
    -بله خودم هستم بفرمایید؟
    -از بیمارستان زنگ میزنیم یه ماشین به پدرتون زده و ایشون بستری هستن.
    -چی؟
    *تلفن از دست او به زمین می افتد*
    -الو الو، الو خانم؟

  • image✨Scarlet ✨
    فالو = فالو

    +این آخرین حرفی بود که میخواستی بزنی؟
    _خب اره . ما دیگه دوستی بینمون نیست دختر .
    +صبر کن یعنی چی؟ سر هیچ چیزی ؟
    _خب فکر کنم من حق دارم ایندم رو خودم بسازم
    اشک هایش سرازیر شد و غم وجودش را تسخیر کرد
    +نه ی دلیل باید باشه
    _ اره،دلیل داره . دیگه دوست ندارم باهات دوست باشم
    + خب پس من چی؟؟
    _هعی تو بدون منم میتونی ادامه بدی . من باید برم . خدافظ
    و با آخرین حرف بود که تلفن از دستش رها شد ....
    (میشه گفت ناراحتی سر دلم که نه کل دل خودم بود🫠🫠)

  • imageAysel
    ✍🏻📖

    حدود ۲ سال از فوت شدن مادرم میگذشت، پدرم هم هر ماه شکسته تر میشد. دوری از او را نمیتوانست تحمل کند...

    • imageAysel
      ✍🏻📖

      عه نصفیش نیفتاده
      ای بابا... حال ندارم دوباره بنویسم. اینم بگم این فقط واسه آخرش بود

  • imageمامانی
    اره من همون ادمم؛

    -میخای چیکار کنی؟ البته مهم هم نیست چون هیچ کاری ازت بر نمیاد
    پلکان رو روی هم فشار دادم و قطره اشکی روی چون سرازیر شد
    حس مزخرفی داشت میدونی میتونی یکاری کنی که دهنشو ببنده ولی وقتش نیست وقتش نیست بچه ی ۴ ساله ی خودتو از دست یه زن روانی نجات بدی
    -عه چرا ساکت شدی عزیزم؟ می‌ترسی نه،ولی برای تو که کاری نداره ... یه زن همه چیز تمام که اسمشو میتونی روی بنر های آلمان هم پیدا کنی ولی چه حیف با یه رسوایی به شدت بزرگ ... یه بچه اونم از مردی که حتی خودت هم نمیدونی کیه ؟
    اخی دل_
    با باز شدن یهویی در و

برای ثبت نظر باید وارد حساب کاربری خود شوید.