و در بالای آن جرثقیل همه چیز فرق داشت .
قلب مضطربش برای رساندن خون و اکسیژن به بدنش زیادی ناکافی بود . صدایی سکوت شب را شکافت : من بالاخره پیدایت میکنم . تعبیر خوبی بود، چون بلافاصله با چاقوی تیز و براقش ظاهر شد ؛ وقت فکر کردن نداشت . جستی زد و پشت ماشینی نسبتا بزرگ پنهان شد . خیلی خیلی خسته بود و هیچ ایدهای برای ادامه این موش و گربه بازی نداشت . در یک طرف برادر روانیاش و طرف دیگر درهای عمیق و تاریک بود . نفس های کسی به پشت گردنش خورد ، قبل آنکه واکنشی نشان دهد ، چاقو را به سویش پرتاب کرد . به صورتش نخورد ، اما دسته بزرگی از موهایش را برید .
5 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
37 لایک
و از بالای آن جرثقیل،
من ماه درخشان را دیدم
خورشید فروزان را دیدم
آسمان آبی را دیدم
مردم را دیدم
ولی تو را ندیدم
پس چرا
از آن بالا به پایین نیایم و تو را نبینم؟
نوشته هات به من حس این را میدهند که کتابی را باز کرده ام از یک نویسنده بزرگ و درحال خواندن زیبایی های که خلق کرده هستم
وای ، نظر لطفته!😭💘
در اسرع وقت میخونمش...
در اسرع وقت نخونش..
داشت اشکم در میومد
نهه.. این که ارزش اشکاتو نداره
نههه خیلی خوب بوددد
خیلی خوب بود خییلی خیلی خوب بود
مرسیی
واایایابابهبطجطبعحطفهخلیال۶خفعبطرخف۶ر
پستت خیلی خوب بود♥️🫂
امیدوارم در آینده یکی از بهترین کاربر ها بشی☺️👍🏻
اگه میشه لطفا به پست های منم سر بزنید🙃🤍
بک هم میدم😉🤯
ادمین زیبارو پین؟☺️🫂
عیبابا
فرصت؟