
این پست نظر شخصی خودمه و قصد توهین به هیچکس رو ندارم.با آگاهی کامل از اینکه زیر این پست دعوا میشه ساختمش پس شما هم آگاهی کامل داشته باشید که همیشه پفیلا بغل دستم دارم.

میگویند جای ما در میدان جنگ نیست؛میگویند به ما نازک تر از گل نگویید؛میگویند ما ضعیفیم.میگویند زن ریحانه است و نباید آزار ببیند،قلبش اندازه گنجشک است و تنها برای ادامه دادن نسل زاده شده است.از همان هنگام که مرد فهمید استقامت بدنی اش از زن بیشتر است خود را دست بالا گرفت و زن را در خانه با آشپزی و بچه داری تنها گذاشت.به شکار رفت و ثابت کرد از لحاظ عاطفی هم قوی تر است.حالا فقط یک خانه نبود که این روال زندگی را داشت؛بلکه صدها خانه همینطور شده بودند.مردم زیادی به دنیا آمدند و مردند.سال های زیادی گذشت و تاریخ نوشته شد.حالا ما تنها ابزاری برای ادامه بشر بودیم؛همین و بس.کسی جرئت نداشت حرفی مخالفش بزند؛مردها آن چنان به تبعیض خود ادامه دادند که زن ها برای حق خود جان فشانی کردند.بالاخره ما تصمیم گرفتیم صدای خود را به مردم برسانیم؛ولی هنوز در گوشه و کنارها عدالت همنشین زنان نیست.

به عنوان یک نویسنده بازهم دستم بسته است.سعی کردم دنیایی خلق کنم که داستانش خواننده را در خود ذوب کند و نقاشی هایی داشته باشد که نوع جدیدی از هنر را ارائه کند.تشویق ها و انتقادها روحیه ام را تقویت میکرد و باید بگویم با داستانم خوش گذراندم.کودکانم را دنبال کردم که زندگی را تجربه میکردند و حالا شده بودند نماد.اشک ها و لبخندهایشان همگی از قلب خودم تراوش شده بود و آینه ام بودند.ولی من نمیتوانستم دیگری باشم.نتوانستم یک زن باشم و وارد دنیای زنانه شوم.نتوانستم عواطف یک دختر را درک کنم.نتوانستم آنی باشم که انتظارش را دارند.اکنون همه از شکوفه زیبایم بدشان میاید درصورتی که او تقصیری ندارد.مقصر منم؛مقصر من خالقش هستم که نتوانستم او را به زیبایی ای که میخواستم خلق کنم.روز و شب از شکوفه کوچکم عذر میخواهم؛چون او آنی نشد که باید میشد.ولی خودش هم میگوید عیبی ندارد.میگوید هیچکس بی عیب نیست.میگوید از کسی که هست راضیست.من هم نوازشش میکنم و به او لبخند میزنم.میگوید به عنوان یک نویسنده مردی که در دنیایی مردسالار زاده شده باز هم مرا به اندازه کافی خوب خلق کرده ای.میگوید مهم نیست مردم مرا دوست دارند یا نه.میگوید شکوفه ها وجود دارند برای اینکه ماه ها تحسینشان کنند؛نه کس دیگری.

شکوفه ها میان بنفشه ها به چشم میایند؟چون من فکر میکنم کسی مرا نمیبیند.میان ماه و خورشید گیر افتاده ام و این دو درحال جدال هستند.خوب و بد،شیطان و فرشته،روز و شب،از آغاز خلقت تا به الآن گلاویز شده اند و در میان این نبرد هیچکس وقت ندارد تا بایستد و به شکوفه ها نگاه کند.من به شدت بی مصرف بودم.شکوفه های بهار آورده را تابستان با خود میبرد.شاید تمام امتحاناتم را بیست میگرفتم ولی در نبرد خورشید و ماه باید از من مراقبت میکردند.من مثل غنچه هایی که اگر سرما ببینند باد آنها را میبرد تحت محافظت قرار گرفته بودم.خورشید و ماه از من جلو زده بودند و من هیچ کار نمیتوانستم بکنم تا به آنها برسم.خورشید و ماه کل زندگی خود را در تنهایی گذرانده بودند ولی من با افرادی زندگی میکردم که مرا نمیخواستند.محبت چیزی بود که دنبالش میگشتم.عشقم را در ماهم یافتم ولی او مرا ترک کرد.به خورشید اتکا کردم تا ماهم را پس آورد؛ولی در این بین دنبال راهی برای شکوفه کردن بودم.پزشکی یاد گرفتم تا جان مردم را نجات دهم.جنگیدم.مغزم را پرورش دادم.هیچکس مرا نگاه نمیکرد.خورشید و ماه تمام نگاه ها را دزدیده بودند.ولی من دست از تلاش برنداشتم.در گذشته به دنبال شکوفه کردن بودم.آن هنگام،همه مرا از خود پس زده بودند ولی دوستی یافتم که عقیده داشت من هنوز غنچه ای هستم که شکوفه نکرده.حالا شکوفه کرده و به ماه و خورشید رسیده بودم.دیگر حتی اگر هم نمیخواستند متوجه من میشدند.شکوفه های گیلاس زیر ماه و خورشید میدرخشند و دنبال رهگذری که به آنها نگاه کند میگردند.

روزی بر سر شاخه درختی غنچه کوچکی دیدم که هنوز شکوفه نکرده بود.هر روز به دیدنش میرفتم،به او آب میدادم،نور خورشید را در یک ظرف جمع میکردم و به او میخوراندم و نوازشش میکردم.غنچه کوچک من تا قبل از این رنگ آفتاب را ندیده بود.صدایش ریز بود و لطیف؛به ندرت حرف میزد.هیچکس این غنچه را زیبا نمیپنداشت ولی او زیباروی کوچکم بود.هروقت به درختش سرمیزدم خوشحال میشد و میخندید.اما انگار من برایش کافی نبودم.او عاشق نور ماه شده بود و دنبالش میگشت.من هم به دنبال ماه بودم.پس ما باهم رقیب شدیم.یک بنفشه و یک غنچه شکوفه که دنبال نور ماهی میگشتند که خودش به خورشید وابسته شده بود.شکوفه ام دیگر به من نگاه هم نمینداخت.به من وابسته نبود؛او فقط دنبال ماه میگشت.گذر سال ها ما را از هم دور کرد و من نفهمیدم غنچه کوچکم چه وقتی شکوفه کرد.وقتی شکوفه ها باشند هیچکس دیگر به بنفشه ها توجهی نمیکنند.ماه مال او شد؛زیبایی مال او شد؛قدرت مال او شد.من هم آرام آرام خشکیدم؛ولی با گرفتن دست شکوفه ام به زندگی بازگشتم.این هم گردش روزگار.روزی بنفشه دست شکوفه را میگیرد و روزی شکوفه دست بنفشه را.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
اوایل خیلی رو مخ بود.. ولی خب نمیشه انکار کرد که اون موقع بچه بود و درک درستی از موقعیت نداشت، ولی بازم توی شیپودن رشد شخصیتیای داشت که نمیشه نادیده گرفت.
وای دقیقا،خصوصا اون تیکه هایی که قصد داشت میرفت ساسکه رو نیست و نابود کنه..اصلا عاشق شخصیت پردازیشم.
حقیقتا با ساکورا حال نمیکنم ولی اینکه رشد شخصیتی داشته غیرقابل انکاره
و اینکه بعدا تونست به یه دردی بخوره و استعداد هاشو بیشتر شکوفا کنه
آره درسته.. خودم هم به خاطر اینکه ساسکه رو ازم دزدیده اون اوایل خیلی باهاش اوکی نبودم🙏🏻
آخه کی از ساکورا به این خوبی بدش میاد؟! برن رفتارای چندشآور خودشونو اصلاح کنن😕
با اینکه ناروتو ندیدم ولی فهمیدم هر کسی به ساکورا هیت میده کاملا بی جا و بی دلیل هستش...
ₙₑₖₒ🐈⬛ سازنده
چه باک از پایانها؟
| 2 ساعت پیش
شکوفههای گیلاس منظورم ساکورا بود💔
میدونم ،خوب همون ،شکوفه ساکوراست و خورشید ناروتو و ماه ساسکه ،میگی شکوفه ها زیر اونا...
وای چرا اینجوری میکنید،منظورم این بود که همشون دور جمعن عه💔
آها ،چیزه من یچی دیگه فکر کردم 🐢✨
برید ذهنای کثیفتون رو بشورید🌹
هرکی بخونه چیزه خوبی به مغزش نمیاد...
برادر انگشتات سالمن؟ 🗿💔
عالی بود مثل اینکه همه بهش هیت نمیدن و بعضیا دوسش دارن ❤🤝
انگشتام؟
این یک صدم چیزیه که میتونم درحالت عادی بنویسم!
آره از این همه حمایت از ساکورا شگفت زده و خوشحال شدم.
❤🤝
اره ساکورا بعضی وقتا رفتار جالبی با ناروتو نداشت...ولی..اون برا من یکی از بهترینا هست... اخه کی دلش میاد به او چشمای قشنگش نه بگه:)؟
واقعاها.. خیلی دوستش دارم.
آخجونن عاشق ساکورامم🩷🩷
واقعا این همه ه.یت برای ساکورا زیاده...از نظر من جزو بهترین زن های دنیای انیمه ئه
++++++
منم همینطور!
واقعاااااااااااااااااااااا
خوشحال شدم دیدیم یکی مثل من به این کاراکتر هی.ت نمیده بلکه پست ام ازش ساختههههههههههههههههه