11 اسلاید پست توسط: نیک¸ انتشار: 7 ساعت پیش 196 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
محتوا پایینه
اعضای جوخه لیوای، فقط در پنج قسمت حضور داشتند. با این حال، می شود همواره سایه سنگین شان را در انیمه اتک آن تایتان حس کرد. قطعا مرگ آنها، یکی از غم انگیزترین مرگهای شخصیت های اتک آن تایتان است.
با این وجود، کمی برای کشته شدن آنها به دست لئونهارت زود بود. انگار ایسایاما فقط میخواسته با ورود سربازهای 104، از جمله آرمین و میکاسا، به گروه شناسایی، مقداری برایشان جا باز کند. فکرش را بکنید که ما با اعضای جوخه لیوای، به عنوان سنپایهای ارن بیشتر آشنایی پیدا میکردیم. در این صورت، مرگ آنها قطعا تاثیر عمیق تری روی ما میگذاشت.
یک فرمانده مقتدر و شجاع، و توانمند. اگر نانابا زنده می ماند، نه تنها می توانست تبدیل به یکی از محبوب ترین شخصیت های نبرد با تایتان ها تبدیل شود، بلکه نامش به عنوان یکی از قوی ترین شخصیت های مونث انیمه ثبت میشد. ولی او سرانجام زمانی که به همراه افراد بسیار بسیار کمی، تلاش می کرد یک لشکر تایتان را شکست دهد، به شکل دلخراشی کشته شد.
سوالاتی به شدت کنجکاوی برانگیز راجع به راد ریس وجود دارند؛ که از محرک های اصلی ما، برای تماشا کردن انیمه اتک آن تایتان هستند. چرا او نمی خواست مایع نخاعی را به خودش تزریق کند؟ آیا خودش از قبل اطلاع داشت که ممکن است تبدیل به آن هیولای وحشتناک و عظیم شود؟ اگر می دانست؟ خب چطور؟ آیا ممکن است ربطی به انتقال تایتان مادر به یوری به جای او داشته باشد؟
خب، متاسفانه به هیچ کدام از این سوال ها هرگز پاسخ داده نمیشود، پایان مانگا سوالات زیادی درباره راد ریس را بی پاسخ گذاشت. راد ریس، شخصیت پر پتانسیلی بود که اگر مقداری دیرتر حذف میشد، می توانست نقش پر اهمیت تری در داستان داشته باشد.
احتمالا هر وقت اسم یمیر می آید، همه ما یک آه از ته دل می کشیم. یمیر، بعد از لیوای، و با اختلاف خیلی کمی ارن، بدبخت ترین شخصیت اتک است.
با وجود اینکه یمیر حضور نسبتا کمی داشت، و در فصل دوم اهمیت پیدا کرد، برای ما محال است بخواهیم او را فراموش کنیم. او یک جنگجوی قابل بود که به خاطر دوستش کریستا، عقب کشید؛ تا او بتواند جزء ده نفر برتر دوره 104 باشد و به ژاندارمری برود. در نتیجه، امنیت داشته باشد. یمیر همچنین زبان تند و تیزی هم داشت ولی دلش پاک بود!
این شخصیت، احتمالا بعد از فصل دوم، به یکی از شخصیت های مورد علاقه همه ما تبدیل شد؛ و همین است که مرگ او را دردناک تر می کند. سرانجام یمیر، می توانست طور دیگری رقم بخورد. یا دست کم به شکلی باشد که او حضور بیشتری در داستان داشته باشد. ولی افسوس که نمی توانستیم لحظات بیشتری را با این شخصیت سپری کنیم.
هر وقت اسم مارکو می آید، در ذهن همه، تصویری دلخراش از یک پیکر نصف شده نقش می بندد. خب، بدون شک، مارکو بات به یکی از دردناک ترین سرانجام های ممکن رسید.
مارکو، از آن دوستان مهربانی بود که همیشه حواسشان به همه چیز هست. و باهوش هم بود (البته طبیعتا نه در حد کسی مثل اروین؛ ولی مارکو هم کمی باهوش بود). او قربانی، و کشته شد؛ آن هم به دلیلی که خودش هم دقیقا نمی دانست چیست.
راستش را بخواهید، جای خالی مارکو در فصل چهارم بیشتر از همیشه احساس می شود. مارکو دقیقا همان دریچه نوری بود که نبودش، همه چیز را دردناک تر کرد.
شخصیت ساشا براوس، خیلی اوقات جو را تغییر می داد و روحیه مثبتی را در همرزمانش ایجاد می کرد.
راستش را بخواهید، ما چیزهای زیادی درباره ساشا نمی دانیم. اما اهمیتی ندارد؛ چون ساشا از آن آدم هایی است که می توانید در همان برخورد اول با آنها گرم بگیرید. و به همین دلیل است که مرگ او، قلب همه را شکست.
خیلی ها عقیده دارند «ساشا الکی مرد». بعضی ها هم می گویند: «مرگ ساشا دردناک، ولی لازم بود». شخصا در بین این دو گروه قرار دارم. از طرفی، مرگ ساشا، معانی و مفاهیم مهمی را به ما یادآوری کرد. و برای قوس شخصیتی گابی لازم بود. اما از آن طرف… خیلی قبول کردنش سخت است که ساشا از آرک نبرد تروست و بازگشت به شیگانشینا سالم برگشت اما آرک مارلی او را از پا در آورد! به هر حال تایتان های وحشتناک و عظیم و شصت متری و سوزان کجا، و گابی کجا! کاش لااقل به جای مردن، مجروح میشد.
مارلو، برای اولین بار، در فصل اول معرفی شد. او آن موقع، یکی از همرزمان آنی لئون هارت در ژاندارمری بود. که بعدا تحت تاثیر گروه شناسایی قرار گرفت و به آنها پیوست. منتها، انقدر شانسش افتضاح بود که در همان اوایل کار، له شد. به معنای واقعی کلمه، له شد. این انصاف نیست! مارلو هیچ گناهی نکرده بود که کارش در آرک بازگشت به شیگانشینا شروع شد!
مارلو پتانسیل زنده ماندن را داشت. همانطور که احتمالا خودتان حدس زده اید، دقیقا به خاطر ماجرای یگریست ها.
مارلو، یک آدم کله شق آرمان گرا بود که شباهت هایی هم به ارن داشت. او تحت تاثیر امثال ارن قرار گرفت و تصمیم گرفت ترس را کنار بگذارد. و به گروه شناسایی بپیوندد. با این تفاسیر، خیلی جالب میشد اگر او هم در فصل آخر حضور داشت و تصمیم می گرفت تا طرف یک نفر را بگیرد. طرف ارن؟ یا طرف گروه شناسایی؟
یوری ریس، برادر بزرگتر راد ریس، و یکی از وارثان تایتان مادر بود؛ که رفاقت خاصی هم با کنی آکرمن داشت.
راستش را بخواهید، زیاد نمی شود درباره این یکی صحبت کرد. یوری ریس را نمی شود مثل یک انسان عادی توصیف کرد. فقط می شود در همین حد گفت که او پتانسیل بسیار بسیار بالایی داشت. و لیاقت این را داشت تا بیشتر مورد توجه قرار بگیرد.
گالیارد، آنقدرها هم که ممکن است به نظر برسد، تعصبی نیست. حتی خیلی اوقات واکنش هایی که نشان می دهد، باعث می شود حس کنیم یا کاسه ای زیر نیم کاسه اش هست، و یا چیزی را کشف کرده. اگر او پردازش بهتر، و حضور بیشتری در داستان داشت، خدا را چه دیدید، شاید به یکی از آن شخصیت های باحال تبدیل میشد. و همینطور دیدن گالیارد، باعث نمیشد ته ته دلمان حس کنیم مردن یمیر واقعا بی فایده بوده.
زیک یگر، یکی از بهترین شخصیت پردازی های اتک ان تایتان را دارد. او مثل ارن بی باک و کله شق نیست، اما مصمم است. او توسط خانوادهاش، مورد استفاده قرار می گرفته تا اهداف آنها را برآورده کند. و همین موضوع، باعث شد تا زیک به این نتیجه برسد: «ای کاش هرگز به دنیا نیومده بودم». این فکر، پیش زمینهای شد برای نقشه اوتانازی.
بعد چپتر 136 از راه رسید. و بعد چپتر 137. آنها سوالاتی را به وجود آوردند که جوابهایشان مقداری ناواضح هستند. و یکی از این سوالات، این است که نقش زیک در انتهای ماجرا دقیقا چه بود؟ به این سوال پاسخ داده شده؛ ولی پاسخ به اندازه کافی شفاف نیست.
با وجود اینکه آن لحظه خیلی تاثیرگذار و باشکوه بود، اما یک چیزی درباره اش هست که منطقی نیست. شاید یکی از دلایل این احساس، صحبت زیک با آرمین بوده باشد.
دات پیکسیس، در فصل اول، ورود باشکوه، و حضور موثری داشت. پیکسیس، شخصیت زیرک و جالبی داشت و خیلی اوقات مرموز به نظر می رسید.
به هر حال، پس از فصل اول، اولین باری که او یک حضور طولانی مدت داشت، در پارت اول فصل آخر بود. اما… در آن زمان، شبیه دات پیکسیس قبلی نبود. دات پیکسیس اولی، زیرک مرموز بود؛ اما نسخه جدید… چندان به دل من ننشست. انگار او به اندازه قبل باهوش نبود. و خب، فکرش را نمی کردم گول حقه یلنا را بخورد. (حتی اگر واقعا گول نخورده بود، دست کم نباید در مسیری که یلنا می خواست حرکت می کرد.)
11 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
43 لایک
وایسا ببینم نانابا زن بود-
آره
عالی بود😄
تشکر
اگه اینطوریه کلشون نباید میمردن
محتوای پست دلالت بر نمردن کاراکتر ها نداشت
بلکه منظور این بود که برخی کاراکتر ها اگر بیشتر زنده میموندند تاثیر گذار تر میشد
تمام خاطراتم مرور شد.. پست خیلی قشنگی بود:)
کاملا موافقم ولی بیاین فکر کنیم اگه این کاراکترا زنده بودن داستان نمیشد اونطوری پیش بره، چند نفر برای مرگ لازم بود
خسته نباشی نیک سان، سبک کاوراتم تغییر دادی آره؟😂💔
بله اگه خدا بخواد
اینم درسته
@نیک¸
هانجی زمان مناسبی مرد شکوه کافی مناسب شخصیتش
______
++++
تفسیر جالبی بود
تشکر
ولی واقعا دلم میخواست نانابا و یمیر زنده بمونن.....
نانابا جزو شخصیت های مورد علاقمه
و یمیر ارزشش خیلی بیشتر بود
عالی بود
متشکرم
وای تغییر جدید توی کاور
بله بله
وا ثیثی یعنی چی هانجی رو نزاشتی
هانجی زمان مناسبی مرد
شکوه کافی مناسب شخصیتش
هی😪