قسمت هفتم....
بالاخره ماشینی از دور به چشمش خورد که به سمت او می آمد. به سمت ماشین دست دراز کرد تا برای او باایستد و کمکش کند. خوشبختانه ماشین وقتی به او رسید توقف کرد. به سمت شیشه بغلی رفت تا از راننده تشکر کند که به او کمک می کند. با پایین آمدن شیشه بغل توانست آن وقت قیافه او را ببیند. یک مرد جوان حدوداً ۳۵ ساله بود که موهای بوری داشت با ریش و سیبیلی کمی بلند و تنها درون ماشین بود.
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
8 لایک
عالی بود
خیلیم زیبا و عالی
تشکر💐
خیلی خوب رمان مینویسی
بنظرم چاپشون کن
مرسی فقط پی دی اف میکنم واسه خودم
🎀
خیلییییییی عالی بود😃😃💚💚
مرسییییی❤️🔥