«مرینت»
توی جام قلت زدم که نور خورشید مستقیم به صورت خورد.بعد از حدود یکی دو دقیقه تحمل و شکیبایی،بالاخره نتونستم تحمل کنم و آروم چشمامو باز کردم.نور خورشید داشت اذیتم میکرد.به هر حال دیگه خواب کافی بود.کش و قوسی به بدنم دادم و گوشیمو از میز کنار تختم برداشتم.ساعت 7:30 دقیقه بود.آلیا چند تا پیام داده بود که اونارو جواب دادم.گوشیو گذاشتم سر جای قبلیش و به سقف زل زدم تا بدنم یکم خستگی بعد از خوابش ازبین بره و بتونم از جام پاشم.اتفاقات دیروز از جلوی چشمام رد شدن.دیروز صبح آگرست منو بیدار کردو تا ساعت دو بعد از ظهر مجبورم کرد کلی طرح بکشمو حتی بهم غذا هم نداد و خودش تنهایی خورد!بعدش هم اونقدری بهم نزدیک شده بود که میتونستم نفس هاشو ... حس کنم!و بعدش برخورد اتفاقی و کوچیک نوک انگشتاش با ...یهویی تمام صحنات مبارزه با اون آکوماتایز دیروزی جلوی چشمام اومدن و اینکه کت نوار بهم هیچ کمکی نکرد!و حضور غیر منتظره ی آگرست و اینکه منو از تو رودخونه کشید بیرون و نجاتم داد!یعنی ممکنه دیده باشه که من،درولقع لیدی باگ،افتادم تو رود؟تو جام نشستم و موهامو با دستام بهم ریختم:«هوووف امیدوارم اینطور نباشه!»زیگی،کوامی قوچ(بز؟)،سرشو از تو جعبه ی خیاطی آورد بیرون و آروم به کوامی هایی که توی جعبه بودن گفت:«نگهبان بیدار شده...»دیزی،کوامی خوک،هم سرش رو بیرون آورد و گفت:«بهش بگیم؟!»(چیو بگن؟)با تعجب بهشون نگاه میکردم که سَس،کوامی مار،اومد بیرون و سپس سمت من.گفتم:«چیزی شده؟»سَس آروم و محتاط گفت:«راستش دیشب اون اومد تو اتاق...»گیج گفتم:«کی؟»جواب داد:هم.سرت. متعجب گفتم:«آگرست؟!توی اتاق من؟!»(سرشو تکون داد)با همون لحن ادامه دادم:«چرا؟!»به کوامی ها نگاه کوتاهی کردو دوباره رو به من گفت:«ما نگران بودیم که اذیتت کنه چون اومده بود بالای سرت.اما...هیچ کاری نکرد!»(ها؟!)ادامه داد:«اون اومد توی اتاق و یکم اطراف و قاب عکس هارو نگاه کرد،بعدش اومد سمت تو و به موهات دست کشید»(ادمین:درواقع به گوشوارش دست زد آدرین ولی کوامی ها چون از دور تماشا میکردن،فکر کردن به موهای مرینت دست میزنه!)اینجا دیگه واقعا شوکه شدم و یه«چی؟!»کشیده گفتم.زیگی از توی جعبه ی قدیمی خیاطیم گفت:«بعدش هم اومد سمت جعبه ی خیاطی و درش رو باز کرد.»(اینجا چه خبره؟!)با ترس توی نگام گفتم:«چیزی متوجه شد؟!شمارو دید؟!»کالکی،کوامی اسب،گفت:«نه!ما به صورت ماهرانه ای قایم شدیم!اون حتی فکرشم نمیتونه بکنه که یه جعبه ی معجزه آسا با کلی کوامی توی یه جعبه ی خیاطی قدیمی باشه!»(نفسی که حبس کرده بودمو بیرون دادم)خداروشکر چیزی ندیده.ولی...چرا اومد تو اتاقم.به موهام دست زدم.و چرا موهامو لمس یا نوازش کرد؟
پشماام
منتشر شد/:
پشمام/:
عالییییییییییی
امیدوارم بقیه پارت ها هم منتشر بشن💃🏻
۱۴
۱۳
۱۲
۱۱
۱۰