تو سبز بمان، من به درک؛ من به جهنم!
کریستوفر روی برفها زانو زد و با کبریت؛ شمعهای روی کیک را روشن کرد. به درخت تکیه داد و چشمانش را بست. چقدر دلش می خواست جونگین هم اینجا؛ کنارش بود و با هم تولد جونگین را جشن می گرفتند. زیر لب زمزمه کرد:
تولدت مبارک روباه کوچولوی من؛ اگه امسالم اینجا بودی؛ بیست و چهار سالت می شد.. اما نگران نباش؛ من واست شمع روشن کردم، گرچه یکم کمتر از بیست و
چهار تاست..
5 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
20 لایک
خیلی قشنگههه🥲
فرصتت