6 اسلاید پست توسط: ☀Rosalin☀ انتشار: 4 هفته پیش 35 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
درود با یه پارت دیگه، از این به بعد سعی میکنم زود پارت بدم «رویای گذشته»
آیریس با اخم کوچکی که در چشمان آبی درخشانش دیده میشد به خودش در آینه بزرگ اتاقش زل زد. فضای اتاق او برعکس حال و هوای امشب در قصر خیلی تاریک بود و فقط چند شمع سفید در کناره های پنجره روشن بود؛ پارافین های شمع به آرامی روی طاقچه چکه میکرد
او دوباره خودش را در آینه برانداز کرد و به لباس بلند بنفش تیره رنگش خیره شد و سپس چشمانش به پوست رنگ پریده شانه هایشان که از زیر لباسش معلوم بود کشیده شد. او در این لباس مانند ماهی هلالی شکل نقره ای در آسمان های شب زمستانی بنفش رنگ میماند.
دستانش به پایین خم شد و دامنش را صاف و مرتب کرد و نوک کفش پاشنه بلندش را در زیر دامن خود پنهان کرد. مثل همیشه اعتقادش این بود که کفش های پاشنه بلند وسیله ای برای شک. ن. جه زنان است اما آیریس مطمعن نبود که همه زنان مثل او فکر کنند چون خواهرش سوزان عاشق کفش های پاشنه بلندش بود، مخصوصا آن کفش هایی که از سرزمین دریلند برایش می آوردند.
همان کفش هایی که از چرم کملشیو (kamelshio)، حیوانی که فقط در صحرا های تند و تیز دریلند زندگی میکرد.
آیریس کملشیو ها را دوست داشت، آنها چهارپایانی با بدنی کشیده و پاهای کوتاه نزدیک زمین بودند و مردمان دریلند از کملشیو ها به عنوان حیواناتی سواری استفاده میکردند و یا از پوست بدنشان که به رنگ صورتی کمرنگ، کرمی و سفید بود کفش و لباس میساختند
آیریس برای آخرین بار به خودش در آینه خیره شد و کاری که همیشه وقتی نگران یا مطمعن نبود انجام میداد انجام داد، لبش را گاز گرفت و پوست لب نرمش را با دندانش کند و ناگهان طعم خ. و. ن. را در دهان و زیر زبانش حس کرد.
اوه نه! نباید این کار را میکرد چون الان وقت جشن بود و او نباید با لبانی خ. و. ن. ی. به جشن میرفت اما الان دیر شده بود.
او دستانش را روی دستگیره در اتاقش گذاشت و به آرامی آن را پایین آورد
تا از اتاقش بیرون برود اما وقتی که در را باز کرد خواهرش را پشت در اتاقش دید که منتظرش بود، چشمان آیریس از دیدن زیبایی خواهرش گشاد شده بود، حتما امشب او زیبا ترین دختر جشن بود و همه ناگهان را به خود میگرفت
سوزان لباسی بلندی به رنگ صورتی کمرنگ با دامنی پفدار که مثل ابر نرم بود پوشیده بود و رگه های طلایی روی دامنش مثل ستاره ای بهشتی می درخشید. در بین موهای طلایی سوزان چندین مروارید سفید دیده میشد که آرایشگران سلطنتی او با ظرافت آنها را در بین رشته های ابریشمی او گذاشته بودند.
«تو خیلی زیبا شدی، درست مثل یه فرشته»
آیریس با تعجب غرق در زیبایی های خواهرش بود. سوزان لبخند گرمی زد و به آرامی نزدیک خواهرش شد و دست او را گرفت و کمی فشرد
«ممنونم»
سوزان و آیریس با هم به سمت پله های مرمرین کاخ رفتند تا به سالن مهمانی بروند، سوزان مثل یک پر سبک با وقار و زیبایی روی پله ها قدم میگذاشت و چشم ها را به خود جذب میکرد، آیریس از زیر چشم به خواهرش نگاه کرد و میدید که او درست مثل یک ملکه است، یک ملکه خوب
همانطور که آنها داشتند از پله های مرمرین پایین می آمدند، چشمان آیریس به جوناس افتاد و قلبش شروع به تپیدن کرد.
جوناس پسر شاه جانسترون از سرزمین گرم و صحرایی دریلند بود، جوناس دستی بین موهای نارنجی رنگش کشید و غرق در دیدن آیریس شد. قلب او با دیدن او گرم شد و لبخندی به لبانش آمد، وقتی که او میخندید و یا لبخند میزد کک و مک های روی گونه و بینی اش بر اثر تابش خورشید بوجود آمده بود بیشتر نمایان میشد.
چشمان اقیانوسی او روی صورت آیریس میچرخید، و آیریس شعله آتشی در قفسه سینه اش حس میکرد، این آتش بخاطر لبخند گرم و حضور جوناس ایجاد شده بود.
آیریس نفسی بیرون داد تا داغی سینه اش را کمتر کند، در نگاه آن دو چیزی می درخشید، چیزی مثل شکوه، احترام و علاقه، چیزی مثل عشق
جوناس اولین پسری بود که آیریس واقعا از ته قلب دوستش داشت و جوناس اولین کسی بود که حاضر میشد بدون توجه به نیرو های شی. طا. نی که در وجود مهربان آیریس بود با او برقصد و هیچ نگاه قضاوتگرانه ای به او نداشت اما... اما همه چیز بدون تغییر نمیماند و گاهی شخصی همه چیز را خراب میکند.
آیریس چشمانش را باز کرد، دوباره خواب هایی از خاطرات گذشته اش دیده بود، همان خاطرات خوش خوبی که الان با فکر کردن بهشان قلبش از درد مچاله میشد. آیریس سرش را از طاقچه کلبه برداشت، مثل همیشه وقتی که داشت از پنجره کلبه قدیمی اش به نوک قصر، خانه گذشته اش نگاه میکرد خوابش برده بود و رویای خاطرات گذشته را دیده بود، همان خاطراتی که دوست داشت باز هم تکرار شوند.
6 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
6 لایک
پارت بعدی پلیزززز (میشه از رمان منم حمایت کنی سازنده ی پاترهد؟ حمایتا از اکانتم خیلی کمه:(
همینجور ادامه بده👍🏻👏🏻
عالییییییییییییییییی بوددددددددددد ♥️✨✨😍♥️♥️♥️✨♥️✨♥️✨♥️ توروخدا پارت بعد🥹🥹🥹🥹
اسلاید ۶ وقتی فهمیدم همش فکر و خیال های آیریس بود احساس کردم احم.قم😂😵
منممم