درخت دوستی(p1)

لارا:«ماماننن،مااامااننن»مامان:«چیه لارا؟چرا داد میزنی؟»لارا:«چوب دستیم کجاس؟مامان دیرم شدهه»مامان:«از دست تو،باید بالای اون کمد قهویه باشه دیگه»لارا:«اهان،باشه مامان،خدافظ»/باعجله چوب دستیمو برداشتم و از خونه اومدم بیرون،اوو بابا حسابی عصبانیه/لارا:«امم،سلام بابا»بابا:«لارا چرا اینقدر دیر کردی؟قطار بیست دقیقه دیگه راه میوفته و اگه ترافیک باشه احتمال داره به موقع نرسیم»لارا:«خیلی متاسفم ،چوب دستیمو پیدا نمیکردم»بابا:«از بس شلختیه دیگه»لارا:«نهه اینجوری نگوو»/کل راه بابا چیزی نگفت خب منم حرفی نزدم.خداروشکر ترافیک نبود اگه مسیر همین جوری باشه حدود پنج دقیقه دیگه میرسیم.امسال سال سومه که به هاگوارتز میام اما همچنان مثل روز اول استرس دارم،امیدوارم امسال مثل سالای پیش اتفاقای عجیب و غریب نیوفته./بابا:«خب لارا،رسیدیم بدو تا دیرت نشده»لارا:«باشه بابا،خدافظ»بابا:«خدافظ دخترکم»

سریع از ماشین پیاده شدم و کل راه و با سرعت دویدم،همین که وارد قطار شدم در پشت سرم بسته شد.نفس راحتی کشیدم و موهامو صاف کردم و دنبال کوپه ی رفقام گشدم./لارا:«سلام بچه ها،وای باورم نمیشه به موقع رسیدم گفتم جا میمونم.»پانسی:«به خانوم چه عجب اومدی،نگرانت شدیم گفتیم شاید نمیای»کراب:«این دفعه چرا دیر کردی؟»لارا:«این دفعه اولم بود که دیر کردم»/دیگه گوش ندادم که دارن چی میگین،به دراکو نگاه کردم که اون طرف کوپه نشسته بود و مثل همیشه ساکت بود.رفتم به سمتش و روی صندلی رو به روش نشستم./لارا:«سلام دراکو،تعطیلات چطور بود؟»دراکو:«مثل همیشه»(یعنی واقعا دراکو میخواد تا ابد اینقدر سرد رفتار کنه؟ناسلامتی ما دو ساله باهم دوستیم)لارا:«بلاتریکس چی؟شنیدم از ازکابان فرار کرده»دراکو:«وقتی میدونی چرا دوباره میپرسی لارا؟میخوای اینو بهم یاداوری کنی که من یه خانواده ی فراری دارم؟»لارا:«نه نه دراکو،واقعا درمورد من این طوری فکر میکنی؟من...من نمیخواستم ناراحتت کنم.منظورم این بود که الان کجاست و چیکار میکنه،مجبور نیستی راجبش توضیح بدی»دراکو:«درسته،مجبور نیستم درموردش حرف بزنم،پس ازم نپرس،باشه؟»جمله ی اخرش خیلی رئیسانه بود و واقعا بهم برخورد.ما دوساله دوستیم و همیشه حوری رفتار میکنه که انگار از همه بهتره برای همین ایندفعه نتونستم جلوی خودم ‌‌و بگیرم و جلوش وایستادم

گفتم:«دراکو،چرا اینجوری رفتار میکنی؟فکر میکنی از همه ی ما سرتری؟نه اینجوری نیست،توهم مثل مایی،اگه بخاطر اینکه پدرت مرگخواره احساس غرور میکنی باید بگم پدر منم مرگخواره همینطور پدر پانسی و کراب و گویل،پس این دلیل مناسبی نیست.اگه بخاطر اینکه اسم بلاتریکس و اوردم ناراحت شدی دلیلی نداره میتونی خیلی محترمانه بهم بگی،تو حق نداری با من...»وسط حرفام بود که پانسی گفت:«بس کن لارا،خودت میدونی دراکو تو چه شرایطیه،اون که چیز بدی نگفت،فقط گفت نمیخواد درمورد خالش حرف بزنه،همین»لارا:«اما اون داره طوری رفتار میکنه که انگار من واقعا چیز بدی گفتم یا به خالش توهین کردم و حتی بعدش طوری گفت درموردش حرف نزن که انگار رییسمه،اما اون هیچی نیست»پانسی:«لارا تمومش کن،تو حق نداری اینجوری حرف بزنی،تو از هیچی خبر نداری پس ساکت باش»لارا:«اووو،پس اینجوریه،باشه میشنومم،بگو تا منم بدونم ماجرا چیه»پانسی میخواست چیزی بگه که دراکو پرید وسط حرفش:«تمومش کنید،خستم کردین،لارا واقعا بخاطر حرفم بهت برخورد؟باشه متاسفم خوبه؟فقط دیگه ساکت باشید،او ببخشید بازم دستور دادم؟لطفاا ساکت باشید.خوبه؟راضی شدی؟»از قیافش معلوم بود بهش برخورده برای همین دیگه چیزی نگفتم و نشستم سرجام.تو مسیر بعضی وقتها نگاش میکردم،هنوزم ناراحت به نظر میومد،اما من چیز بدی نگفتم.شایدم یکم تند رفتار کردم،نمیدونم،حالا بعدا از دلش در میارم.

میارم.خب بعد ساعت ها بالاخره رسیدیم،دراکو زودتر از همه از کوپه بیرون رفت،کراب و گویل هم به دنبالش.*شب*خب اتاق ها به این صورت بود که من و پانسی باهم بودیم،کراب و گویل و دراکو هم باهم،واقعا خوشحالم با دراکو هم اتاق نشدم،بعد حرفایی که صب بهش گفتم فکر نکنم دلش بخواد اصلا منو ببینه چه برسه به اینکه باهام تو یه اتاق باشه.*صبح روز بعد*وقتی از خواب بیدار شدم پانسی تو اتاق نبود،اولش یکم تعجب کردم اما امروز روز اول بود و کلاسی نداشتیم و پانسی هم سحرخیزه برای همین بیخیالش شدم و رفتم یه دوش ده دقیقه ای گرفتم.موهامو خشک کردم و دم اسبی بستم،یه تیشرت با شلوار جین پوشیدم و به سمت سالن اصلی اسلیترین رفتم،بچه هارو دیدم که اونطرف نشسته بودن اما دراکو پیششون نبود رفتم کنارشون و گفتم:«صبح بخیر،امم دراکو کجاس؟»پانسی نگاه تندی بهم انداخت و گفت:«بعد حرفایی که دیروز گفتی داری دنبالشم میگردی؟»چیزی نگفتم کمی بعد کراب گفت:«راستش ازش خبری نداریم،صبح که پاشدیم تو اتاق نبود،بیرونم گشدیم اما پیداش نکردیم»لحظه ای همینجور موندم بعد گفتم:«ی..یعنی چی؟تا حالا پیش نیمده بود یهو غیبش بزنه»

ببخشید دستم خورد