7 اسلاید پست توسط: 😎Kington😎 انتشار: 2 ماه پیش 10 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
ناظر رد نکن....
در این نوشته میخواهیم زندگینامهی هریت تابمَن (به انگلیسی: Harriet Tubman) را باه صورت کوتاه بخوانیم. در ویکیپدیا دربارهی او نوشته شده که: او زادهٔ ۱۸۲۲ و درگذشته ۱۹۱۳ است. مبارز علیه بردهداری و یکی از موفقترین رهبران سازمان «راهآهن سری» بود. سازمان راهآهن سری به بردگان سیاهپوست کمک میکرد تا به ایالتهای شمالی که در آن بردهداری منسوخ شده بود فرار کنند.
وی یک فعال سیاسی سیاسی و اجتماعی بود و طی دوران فعالیت اش حدود ۱۳ مأموریت برای نجات حدود هفتاد برده، خانواده و دوستان انجام داد و با استفاده از شبکه فعالان ضد تروریستی و خانههای امن که به عنوان راهآهن زیرزمینی شناخته میشد، به کار خود ادامه داد. در طول جنگ داخلی، او به عنوان یک خلبان مسلح برای ارتش ایالات متحده خدمت کردهاست. در سالهای بعد، تابمَن فعال در مبارزه برای حق رای زنان بود. (از ویکی پدیا).
۱. خانم هریت تابمن (Harriet Tubman) نوجوون بود که یه وزنه یک کیلویی خورد توی سرش. یه برده دیگه در حال فرار بود و آقای بردهدار گرفتش و به خانم تابمن گفت کمک کن ببندیمش که خانم تابمن گفت نه. آقای بردهدار هم وزنه رو صاف پرت کرد تو سر خانم تابمن. به خاطر این مساله خانم تابمن تا آخر عمرش تشنج و سردرهای شدید میکرد. خانم تابمن بیست و چند ساله که شد، راه افتاد و رفت و خودش رو آزاد کرد. هم ولایتی ما بود. از ساحل شرقی مریلند فرار کرد و رفت فیلادلفیا. بگو ۱۵۰ کیلومتر تا برسی به مرز پنسیلوانیا، روزها بخوابی و شبها راه بری.
خانم تابمن یک بار با دو تا برادرش فرار کرد و وسط راه نظر اونها عوض شد و برش گردوندن. بار دوم تنها فرار کرد و یه شب زمستونیِ دو سال بعد برگشت. برگشته بود که آقای شوهر رو ببره. آقای شوهر ولی برده نبود و برنامه های دیگه داشت. تو اون دو سال یه زن دیگه گرفته بود و موندگار شده بود. خانم تابمن جا خورد. اولش گفت شر به پا کنم ولی بعد تصمیم گرفت که نه. به جاش با یه عده دیگه صحبت کرد و با یه گروه از برده ها فرار کرد به سمت شمال، و این دیگه شد کار همیشگی خانم تابمن. زمستون ها می رفت که شب طولانی باشه. اسلحه اش رو هم می برد و به برده ها می گفت که من اینجا همه کاره ام و هر چی که من می گم گوش می کنید تا برسیم به فیلادلفیا. جنگ داخلی که شروع شد جاسوس و راهنمای ارتش شمال بود و تنها زنی که در جنگ داخلی یه گروه مسلح رو رهبری کرد.
من بار اولی که در مورد خانم تابمن شنیدم، یک سال پیش بود. همین موقعها. باجناقم داشت از واشنگتن رد می شد و زنگ زد گفت کاری نداری بریم ناهار. بعد داشت تعریف می کرد که جدیدا رفته قبر پدرِ پدربزرگش رو دیده که توی جنگ داخلی با ارتش شمال بود. حرف که از جنگ داخلی زد، قصه خانم تابمن رو هم تعریف کرد که برده آزاد می کرده و بعد در جنگ داخلی از طراحان اصلی حمله به هارپرز فری بوده که اونجا هم هفتصد تا برده آزاد شدن. اون موقع حرفش گذری بود و گذشت. دو سه ماه بعدش سه روزی رفته بودم وست ویرجینیا، از قضای روزگار نزدیک همون هارپرز فری. وسط جنگل یه کلبه اجاره کرده بودم و بنی بشری هم تا شعاع یک کیلومتر دور و بر نبود. یه شب ساعت ده رفتم بیرون نشستم و آتیش درست کردم و نشستم پای آتیش به فکر کردن، که از توی جنگل صدای شکستن شاخه اومد. گفتم دِ بیا. نکنه یکی تو این تاریکی و تنهایی یه چوب بزنه تو سر ما و ماشین رو برداره بره. چراغ قوه انداختم و خلاصه آخرش خبری نبود. ولی دوباره که نشستم پای آتیش یاد خانم تابمن افتادم. فکر کن دختر برده بیست و هفت ساله، شب زمستون، تنها، و شکارچی های انسان هم دنبالت. فکر کن این بدبختی رو بکشی و بری و برگردی دنبال شوهرت بگه نه، دوباره یه عده رو با خودت بکشی ببری. بعد قانون تصویب بشه که حتی اگه در ایالت آزاد هم بگیرنت، باز باید برت گردونن به صاحب قبلی، اونوقت تازه از فیلادلفیا هم رد بشی و ببریشون کانادا.
من عاشقم بر آدمهای پیشروی که بدون الگو شرایط خودشون رو عوض می کنند. بعد از دو نسل بردگی یهو خانم تابمن گفت ما نیستیم و پاشد و رفت، بعد هم برای تمام اعضای خانواده برگشت و همه شون رو برد. فراری دادن برده ها تموم شد، جنگ داخلی، جنگ داخلی تموم شد، مبارزه برای حق رای زنان. همه اش قدرت و همه اش استقامت و همه اش سرسختی. هفتاد و چند سالگی خانم تابمن رفت دکتر که بچگی وزنه تو سرم خورده و از سردرد و تشنج و بیخوابی خسته شدم. گفتن باید جراحی بشی و جمجمه ات باز بشه. بیهوشی می خوای؟ گفت نه برادر. زمان جنگ داخلی پای سربازها رو که قطع می کردیم، یه گلوله بین دندون هاشون می ذاشتیم که گاز بزنند و زبونشون رو نکنند و دندون هاشون رو خرد نکنند. همون گلوله رو به من بدید و جراحیتون رو بکنید. کلا شوخی با کسی نداشت و تازه اونچه هم که کرد همه در نهایت فقر و نداری بود.
اون بچگی که وزنه به سر خانم تابمن خورد و بعد از دو روز بدون دوا و درمون برش گردوندن سر مزرعه، برده دار گفت “لامذهب حالا دیگه شیش پنی هم نمی ارزه”. خانم تابمن شیش پنی که ارزید هیچ، صد و اندی برده آزاد کرد هیچ، به کمک ارتش شمال اومد هیچ، برای حق رای زنان مبارزه کرد هیچ، عکسش هم چند روز پیش رفت روی اسکناس بیست دلاری. به عنوان اولین زن و اولین سیاهپوست. امیدوارم این عکس خانم تابمن روی بیست دلاری باعث بشه که اینور اونور دنیا اسمش رو بزنن توی ویکیپدیا و ببینن که قطاری که آدم سوارش می شه اونقدر مهم نیست، ایستگاهی که پیاده می شه مهمه. یاد خانم تابمن گرامی. .
7 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
16 لایک
عالی بود
مرسی
خسته نباشی
🩷🩷🩷🩷🩷