
ببخشید اگه بد بود

با بی حوصلگی کیفمو رو تختم پرت کردم...حوصله ی هیچکسو نداشتم همون موقع صدای مامانم به گوشم خورد:امروزت چطور بود ربکا؟ نمیخواستم بهش بگم بچه های دیگه واسم قل.دری کردن،نمیخواستم بگم امروزم منو به گریه انداختن،نمیخواستم بگم امروزم تنها بودم و داشتم با غم و غصه بچه های دیگه رو نگاه میکردم و بی صدا اشک میریختم...

پس یه لبخند مصنوعی زدم و گفتم:هوممم...روز خوبی بود!دوستام باهام غذا خوردن و کلی خوش گذشت... اونم با خوشحالی گفت:عالیه! حالا برو بخواب و بعد تکالیفتو انجام بده سرمو به نشانه ی تائید تکون دادم و رفتم تو دستشویی...نقابمو برداشتم...نقابی که کل روز روی صورتم بود و منو خوشحال نشون میداد...میخواستم داد بزنم...میخواستم زندگیمو تغییر بدم!

نمیتونستم...نمیتونستم خودمو نجات بدم...همش تقصیر اونه...اگه اون نبود انقد ناراحت نبودم...انقد سختی نمیکشیدم همون پسر...همون پسر با موهای قهوه ای که بیشتر اوقات ژولیده بود...چشمای آبی و یه هودی پوشیده بود...اون وجود نداشت...ساخته ی ذهن خودم بود که هر شب تو خوابم میدیدمش،نمیدونستم کیه،اما انگار میتونستم بهش اعتماد کنم

هروقت میشستم کنارش باهاش حرف میزدم...میگفت زندگی خیلی سخت و بی رحمه،منم از زندگیه خودم میگفتم...همیشه فکر میکردم وجود داره،حسش میکردم...اما بی عقلیمو کنار گزاشتم و واقعیتو فهمیدم...فهمیدم اون واقعی نیست،فهمیدم همش یه رویاس! و باعث شد غمگین تر بشم،باعث شد بیخیال زندگیم بشم همیشه توی دشتی پر از پروانه میدیدمش،اسمشو دشت پروانه ها گزاشته بودم

توی خیالاتم بودم که مامان صدام کرد:هی ربکا؟میدونی چند دقیقه اس اونجایی؟نیم ساعت شد نمیای بیرون؟ با عجله دستامو شستم و رفتم سمت اتاقم روی تخت دراز کشیدم و پتو رو روی خوم کشیدم میخواستم ببینمش...به خواب رفتم،آره مثل همیشه توی همون مکان همیشگی...دشت پروانه ها..! رو به روم وایساده بود...فرق میکرد،دست گلی تو دستش بود،ایندفعه خودش به سمتم اومد و دسته گل رو بهم داد

خسته تر بود...ناراحت تر و عجیب تر...دسته گل رو روی زمین گزاشتم و گفتم:میدونم تو واقعی نیستی...تو هیچوقت پیشم نیستی...ولی نمیخوام باور کنم اونم در جواب گفت:من همیشه کنارتم ولی الان باید برم... با بغضی که توی گلوم بود بهش گفتم:بعد از اینکه پدرم فو.ت شد تو تنها پسری هستی که درکم میکنه میفهمی؟ بدون توجه به حرفام گفت بیدار شو!و بعد رفت،گل رو از روی زمین برداشتم...میخواستم دنبالش برم اما خیلی دیر بود،اون رفته بود...

قطره های اشکم روی گل ها سرازیر شد..من دشت پروانه هام رو بدون اون نمیخواستم..!

منتشر بشه؟
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
کامنتای پین شده اسپویله😦🎀
_گرفتیحتیاینخوابشبو...
او آنقـدر زیبـا بود کـه زیبایــی مـاه در مـقابلــش زانو میزد:)
واوزادهیسرزمینپریانبود...
چه قشنگ...
وای مرسی😭
خیلیی قشنگ بود 💗💗
خسته نباشی💕
ذوق؟
نههه اصلااا
عالییییییییییییی بوددددددددددد تو تصوراتم داشتم لحظه به لحظه داستان رو تصور میکردم اینقدر حال دادددددددد دادددددددد🤩🤩🤩🤩
پارت بعددددددددددددددددددددد
وای مرسی😭😭😭😭
وای 🚪2️⃣نفرین
اهم اهم
اهم اهم اهم
کمبود دیالوگ*
@اریک
بهترین پدر مادر دنیا وجود ندا-
______
سگدرصد🥹
@اریک
بهترین پدر مادر دنیا وجود ندا-
______
صددرصد
کارامل ناهار درست نکردی؟ بچه داره از گشنگی میمیره
به من چه
یعنی چی به من چه من گشنمهههه
مادر بودن سخته
آها آها کتک دار-