5 اسلاید پست توسط: Sami🕸 انتشار: 9 ماه پیش 520 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست


لینک کوتاه

توجه!

محتوای ارائه شده در این سایت توسط کاربران تولید می شود و تستچی نقشی در تهیه محتوا ندارد بنابراین نمایش این محتوا به منزله تایید یا درستی آن نیست. مسئولیت محتوای درج شده بر عهده کاربر سازنده آن می باشد.

  • جهت اطلاع از قوانین و شرایط استفاده از سایت تستچی اینجا را ببینید.
  • اگر محتوای این صفحه را نامناسب یا مغایر با قوانین کشور تلقی می نمایید می توانید آن را گزارش کنید.

سایر تست های سازنده

نظرات بازدیدکنندگان (47)
  • imageSami🕸 سازنده
    Somebody is watching me

    دوستان وقتی دارین خاطرتون رو میگین کلمات رو درست بنویسید چون ناظر ها گیر میدن

  • چند سال پیش داییم فو..ت کرده بود و من رفته بودم خونه مامان بزرگم
    توی حال تنها نشسته بودم و یهو یه صدایی دقیقا کنار گوشم گفت چطوری یلدا (اسمم)
    منم انقدر ترسیده بودم که گریه کردم و از خونه زدم بیرون
    صداش دقیقا مثل صدای داییم بود

  • خب اون شب من و خواهر کوچیکم و مامانم داستان ترسناک درباره جنا خونده بودیم ما هم که ترسیده‍ بودیم پیش مامانون خوابیدیم
    نصفه شب بود مامانم رفته بود آشپزخونه آب بخوره که صدای خش خش میشنوه برقو روشن میکنه میبینه یه گربه سیاه داره نون میخوره(ما طبقه دوم زندگی میکنیم خونمون آپارتمان ویلایی هست).بعد سریع بابامو صدا میزنه.گربه میره سمت پنجره که رو به حیاط هست فرار میکنه بعد نمیدونم چی میشه پرت میشه پایین و به طناب میخوره و عادی میرسه پایین من که سکته زده بودم و بدن قفل شده بود فکر کردم جنا حمله کردن.

  • imageℬℴ𝒷🤡kund
    اخرین‌بازدید‌‌۶ماه‌پیش📛

    یک خاطره واقعا واقعیه🤡💔
    بچه ها من از اتاق مامان بابام میترسم حس بدی بهم میده و اگه کار مهمی نداشته باشم نمیرم برم هم سریع برمیگردم خلاصه یک شب مامان و بابام تو پذیرایی بودن و خواهرم تو اتاق خودمون بود رفتم اشپزخونه برگشتم بیام اتاق دیدم یک چیز سیاه بزرگ و چشمای سفید تو اتاق مامان بابامه سریع برگشتم سمت یخچال قلبم تند تند میزد😍💔خلاصه منم خنگ بعد برگشتم دیدم نیست رفتم تو اتاق چراغ ها هم خاموش🗿که دیدم در اتاق تکون خورد دیگه اصلاااا شب تو اتاق مامان بابام نرفتم

  • imageAnion؛
    #ستاد حمایت از شیگاتارو

    درود منم باشم؟؟
    خب ... حدودا سه ماه پیش بود.. داشتم روی میز تحریرم درس میخوندم که تراشم (از این پایه دار هاست که به میز می‌چسبه) افتاد بدون اینکه من دخالتی داشته باشم تو انداختنش..اهمیت ندادم و رفتم تو پذیرایی که شارژم رو بیارم... دوباره اومدم تو اتاقم هم چراغ اتاقم خاموش بود هم تراشم راست شده بود (بدون اینکه بازم دخالتی داشته باشم)
    بعدش واقعا ترسیدم... اومدم پذیرایی درس بخونم که از اتاقم صدای حرف زدن اومد.. بعد دو دقیقه صدای ترکیدن اومد رفتم دیدم لامپ اتاقم سوخته و ترکیده

  • imagehara army
    رفتی چرا اونور دریا...؟؟؟

    واقعیه و واسم اتفاق افتاده "
    از حموم اومده بودمو داشتم موهامو جلو آینه شونه میزدم ( شب بود ، آره شب رفته بودم حموم ، مشکلیه؟!) وقتی کارم تموم شد دست از شونه زدن کشیدم و رفتم بزارمش روی میزی که آینه م روشه اما تصویرم توی آینه هنوز داشت موهاشو شونه میزد بعد یه نگاه بهم انداخت و داد زد " ساعتمون تندتر شده ! ببرینش عقب ! "
    یه بارم تو تختم بودم وبگردی میکردم ( تو خونه تنها بودم ) یهو یه صدایی گفت : " اسمم" ؟! اونجایی ؟! صدامو میشنوی ؟!
    نمیدونم شاید توهم زده بودم یا یه همچین چیزی ولی خیلییی بد بود

  • image𝗅𝖺𝗅𝗂𝗌𝖺
    👼🏻𝗦𝗍𝖺𝗋 𝗀𝗂𝗋𝗅

    یه خاطره دیگم دارم که
    وقتی ۷ سالم بود عروسک کوچولومو رو قسمت سمت چپ شوفاژ گذاشتم رفتم بیرون بعد از ۱ ساعت دوباره برگشتم اتاق اما عروسکم سمت راست شوفاژ بود و اصلا به رو برو نگا نمیکرد(روبرو گذاشته بودمش)داشت به در اتاق نگاه میکرد
    مثلا مثل اینکه منتظرمع😱

  • image𝗅𝖺𝗅𝗂𝗌𝖺
    👼🏻𝗦𝗍𝖺𝗋 𝗀𝗂𝗋𝗅

    وقتی ۹ سالم بود
    یه شب که مثل همیشه با داداشم(اتاقامون یکیه)رفتم که بخوابم
    شب اتفاقی برام نیوفتاد ولی صبح که شد
    داداشم هم وحشت زده هم عصبی بهم گفت دیشب خیلی سر و صدا میکردی و اسممو صدا میزدی نمیزاشتی بخوابم
    با اینکه من اصلا بیدار نبودم و هیچوقت تو خواب اینطوری نمیشم
    بعد داداشم گفت تو خواب هم اسم خودت هم منو صدا میزدی میگفتی کمکم کنید کمک
    اره دیگه بعدش نتونستم چند شب بخوابم هنوزم از این اتفاق میترسم احساس میکنم یه کسی تو خواب اذیتم میکرد ولی نمیدونم چی بود اصلا زیاد جالب نبود این اتفاق برام

  • imageDiana
    امتحان عوض_🎀

    منم بنویسم؟

    • imageSami🕸 سازنده
      Somebody is watching me

      بله میتونید بنویسید

    • imageDiana
      امتحان عوض_🎀

      خب اهم اهم
      ما خونمون اینجوریه که یه در اینورش داره یه در اونورش
      بعد فقط منو خواهرم تو خونه بودیم ظهر بود خواهرمم خواب بود
      منم رو تخت پشت به در اتاق دراز کشیده بودم
      یه انگار از پشت سرم ینفر گف پیشت پیشت(انگار داره گربه صدا میکنه😐😐)
      اول فک کردم بابامه بعد گفتم نه انقد زود نمیاد
      بعدش ترسیده بودم به خودم فقط ثابت مونده بودم و هی عرق میریختم
      یهو صدای باز شدن در اونوری خونمون اومد منم سریع رفتم زیر پتو که محافظم باشه😂
      بعد خوابم برد و وقتی بیدار شدم دیدم بابام اومده برای اطمینان پرسیدم گفت:

    • imageDiana
      امتحان عوض_🎀

      بقیش جا نمیشد
      بابام گفت: نه اصلا خونه نیومدم بعدشم برای نترسیدن من تنها با خواهرم رف تو اتاق گف تو در خونه رو باز گذاشته بودی؟
      منم از اون موقع دیگه تو خونه تنها نموندم🌚

  • image♡방탄♡
    🌚wait for 2025🌚

    بسم الله💀

برای ثبت نظر باید وارد حساب کاربری خود شوید.