
این داستان ها ترسناک نبوده و جنبه جنایی_معمایی دارد پس خیالتون راحت باشه و تا الان ۴ پارت منتشر شده لطفا رد نشه چون زحمت کشیدم
5 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
71 لایک
دوستان وقتی دارین خاطرتون رو میگین کلمات رو درست بنویسید چون ناظر ها گیر میدن
چند سال پیش داییم فو..ت کرده بود و من رفته بودم خونه مامان بزرگم
توی حال تنها نشسته بودم و یهو یه صدایی دقیقا کنار گوشم گفت چطوری یلدا (اسمم)
منم انقدر ترسیده بودم که گریه کردم و از خونه زدم بیرون
صداش دقیقا مثل صدای داییم بود
خب اون شب من و خواهر کوچیکم و مامانم داستان ترسناک درباره جنا خونده بودیم ما هم که ترسیده بودیم پیش مامانون خوابیدیم
نصفه شب بود مامانم رفته بود آشپزخونه آب بخوره که صدای خش خش میشنوه برقو روشن میکنه میبینه یه گربه سیاه داره نون میخوره(ما طبقه دوم زندگی میکنیم خونمون آپارتمان ویلایی هست).بعد سریع بابامو صدا میزنه.گربه میره سمت پنجره که رو به حیاط هست فرار میکنه بعد نمیدونم چی میشه پرت میشه پایین و به طناب میخوره و عادی میرسه پایین من که سکته زده بودم و بدن قفل شده بود فکر کردم جنا حمله کردن.
یک خاطره واقعا واقعیه🤡💔
بچه ها من از اتاق مامان بابام میترسم حس بدی بهم میده و اگه کار مهمی نداشته باشم نمیرم برم هم سریع برمیگردم خلاصه یک شب مامان و بابام تو پذیرایی بودن و خواهرم تو اتاق خودمون بود رفتم اشپزخونه برگشتم بیام اتاق دیدم یک چیز سیاه بزرگ و چشمای سفید تو اتاق مامان بابامه سریع برگشتم سمت یخچال قلبم تند تند میزد😍💔خلاصه منم خنگ بعد برگشتم دیدم نیست رفتم تو اتاق چراغ ها هم خاموش🗿که دیدم در اتاق تکون خورد دیگه اصلاااا شب تو اتاق مامان بابام نرفتم
درود منم باشم؟؟
خب ... حدودا سه ماه پیش بود.. داشتم روی میز تحریرم درس میخوندم که تراشم (از این پایه دار هاست که به میز میچسبه) افتاد بدون اینکه من دخالتی داشته باشم تو انداختنش..اهمیت ندادم و رفتم تو پذیرایی که شارژم رو بیارم... دوباره اومدم تو اتاقم هم چراغ اتاقم خاموش بود هم تراشم راست شده بود (بدون اینکه بازم دخالتی داشته باشم)
بعدش واقعا ترسیدم... اومدم پذیرایی درس بخونم که از اتاقم صدای حرف زدن اومد.. بعد دو دقیقه صدای ترکیدن اومد رفتم دیدم لامپ اتاقم سوخته و ترکیده
واقعیه و واسم اتفاق افتاده "
از حموم اومده بودمو داشتم موهامو جلو آینه شونه میزدم ( شب بود ، آره شب رفته بودم حموم ، مشکلیه؟!) وقتی کارم تموم شد دست از شونه زدن کشیدم و رفتم بزارمش روی میزی که آینه م روشه اما تصویرم توی آینه هنوز داشت موهاشو شونه میزد بعد یه نگاه بهم انداخت و داد زد " ساعتمون تندتر شده ! ببرینش عقب ! "
یه بارم تو تختم بودم وبگردی میکردم ( تو خونه تنها بودم ) یهو یه صدایی گفت : " اسمم" ؟! اونجایی ؟! صدامو میشنوی ؟!
نمیدونم شاید توهم زده بودم یا یه همچین چیزی ولی خیلییی بد بود
یه خاطره دیگم دارم که
وقتی ۷ سالم بود عروسک کوچولومو رو قسمت سمت چپ شوفاژ گذاشتم رفتم بیرون بعد از ۱ ساعت دوباره برگشتم اتاق اما عروسکم سمت راست شوفاژ بود و اصلا به رو برو نگا نمیکرد(روبرو گذاشته بودمش)داشت به در اتاق نگاه میکرد
مثلا مثل اینکه منتظرمع😱
یا خدا تو
وقتی ۹ سالم بود
یه شب که مثل همیشه با داداشم(اتاقامون یکیه)رفتم که بخوابم
شب اتفاقی برام نیوفتاد ولی صبح که شد
داداشم هم وحشت زده هم عصبی بهم گفت دیشب خیلی سر و صدا میکردی و اسممو صدا میزدی نمیزاشتی بخوابم
با اینکه من اصلا بیدار نبودم و هیچوقت تو خواب اینطوری نمیشم
بعد داداشم گفت تو خواب هم اسم خودت هم منو صدا میزدی میگفتی کمکم کنید کمک
اره دیگه بعدش نتونستم چند شب بخوابم هنوزم از این اتفاق میترسم احساس میکنم یه کسی تو خواب اذیتم میکرد ولی نمیدونم چی بود اصلا زیاد جالب نبود این اتفاق برام
وحشتناک بود
منم بنویسم؟
بله میتونید بنویسید
خب اهم اهم
ما خونمون اینجوریه که یه در اینورش داره یه در اونورش
بعد فقط منو خواهرم تو خونه بودیم ظهر بود خواهرمم خواب بود
منم رو تخت پشت به در اتاق دراز کشیده بودم
یه انگار از پشت سرم ینفر گف پیشت پیشت(انگار داره گربه صدا میکنه😐😐)
اول فک کردم بابامه بعد گفتم نه انقد زود نمیاد
بعدش ترسیده بودم به خودم فقط ثابت مونده بودم و هی عرق میریختم
یهو صدای باز شدن در اونوری خونمون اومد منم سریع رفتم زیر پتو که محافظم باشه😂
بعد خوابم برد و وقتی بیدار شدم دیدم بابام اومده برای اطمینان پرسیدم گفت:
بقیش جا نمیشد
بابام گفت: نه اصلا خونه نیومدم بعدشم برای نترسیدن من تنها با خواهرم رف تو اتاق گف تو در خونه رو باز گذاشته بودی؟
منم از اون موقع دیگه تو خونه تنها نموندم🌚
بسم الله💀
🤲💀