
این پارت ۴ از ادامه ی داستانم است.
از ماشین پیاده شدیم . حیاط عمارت رِجبی ها خیلی ساکت و خلوت بود . با توجه به اینکه با الکس جنگیدیم و او را شکست داده بودیم طولی نکشید که برای ترمیم خرابی ها و یادگیری درس هامون بیشتر تابستان را صرف مجیستریوم کردیم و فقط دوهفته به آزمون کالجیوم مانده بود. _____________ در همین حین کیمیا از در خانه خارج شد به سوی من و تامارا آمد و همراهش پسری قد بلند با موهای بلوند ، چشمانی سبز و صورتی کک و مکی از خانه خارج شد و تازه هوک را هم دیدم .
تامارا زیر لبی گفت : اون پسره رو میبینی ؟ اون "هِنری" هست. ن.ا.مز.د جدید کیمیا هست . مادر و پدرم خیلی قبولش دارن آخه هم خانواده اش میگن در سطح ماست ، هم درسش خوبه و هم از زمان های قدیم میشناختنش. سرم را تکان دادم . کیمیا به سوی تامارا آمد و او را در آغ.و.ش گرفت .( دو تا خواهر که مشکلی ندارد .) و هنری هم به سوی من آمد و سلام کرد و گفت : هنری هستم . هنری دیکِنز. اگه یادت باشه من از قدیم عضو گروه الکس و کیمیا بودم. - خوشبختم. و کیمیا هم به من سلام کرد و گفت : این دو هفته پیش ما هستی ؟ گفتم : آره .
کیمیا گفت : وقت رو باید مثل طلا بدونی . منظورم اینه که، این دو هفته برایت مثل یک آزمون است . تامارا را د.و.س.ت داری؟ باید خودت رو به مادر و پدرم ثابت کنی . پس باید براش بجنگی یهجورایی . - حتما همین کار رو میکنم ولی جدای از اون تو کتاب های ع.ا.ش.ق.ا.ن.ه زیاد میخوانی؟ کیمیا خندید و گفت : آره . هنری هم حرف های ع.ا.ش.ق.ا.نه میزنه و هم برام از اینجور کتاب ها میخره . هوک هم که تا آن موقع ساکت بود ، پرید بغلم و من را لیس زد .

تامارا آمد و به پشتم زد و گفت : راه بیفت کال . خیلی راه طولانی بود . بیا بریم حاضر شیم . گفتم برای چی ؟ تامارا گفت : برای مهمونی . در ذهنم گفتم : آها . یاد این عادت هاتون نبودم . بالاخره بعد از کلی کار در کمدم را باز کردم و یکی از لباس هایم را پوشیدم ، عطرم را زدم و آماده ی مهمانی شدم . [ عکس لباس را گذاشتم . ]

به سمت اتاق تامارا رفتم ، در زدم . تامارا گفت : کیه ؟ گفتم : منم کال . حاضری ؟ گفت : یک لحظه وایستا این رو بردارم . بعد از چند لحظه در اتاق تامارا باز شد و من تامارا را دیدم که شبیه به فرشته ها شده بود . [ عکس لباس را گذاشتم . ] به او خیره شده بودم که ناگهان گفت : به چی نگاه میکنی ؟ انقدر بد شدم ؟ گفتم : نه فقط خیلی جذاب و زیبا شدی . لبخندی زد و گفت : خوبه . خیالم راحت شد . پس بزن بریم
وقتی وارد مهمانی شدیم همه به ما خیره شدند . کسی در گوش آقای رجبی چیزی گفت و او خشمگین شد. در مهمانی جاسپر و گواندا نیز حضور داشتند . وقتی ما را دیدند خندیدند و در آنجا گواندا ، تامارا را به یک جا برد تا من و جاسپر مردانه صحبت کنیم . جاسپر گفت : میبینم که به تامارا خیلی میای . خندیدم و گفتم: تو هم به گواندا . جاسپر سرش را پایین انداخت . او گفت : میدونستی که باید خودتو بهشون ثابت کنی . گفتم : آره . نگران نباش .
جاسپر گفت : خوشحالم کال . برات خیلی خوشحالم . در همین حین موسیقی آعاز شد و همه رقصیدند . وقتی شب شد ، من ، تامارا را تا اتاقش همراهی کردم و از او خداحافظی کردم و .... صبح روز بعد به ساحل ، فردای آن روز به یک مهمانی دیگر رفتیم تا اینکه خیلی زود آن دو هفته سپری شد و چند روز وقت داشتیم تا درس ها را برای آزمون کالجیوم مرور کنیم. [ ادامه در پارت ۵ ]
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
تست عالی بود زیبا💞
بک میدم به سرعت تا ۸۰۰ تایی شدنم 🙏🏻
پین زیبارو؟
توروخدا پارت پنجم زود بزار،ماه سرخ هم که خیلی عالیه اونم زود بزار،درکل از نظر من یه رمان نویس خیلی حرفه ای میشی،منم قدرت نوشتاریم قویه،درکل با قدرت ادامه بده،دقیقا این داستان کالجیوم حس همون مجیستریوم اصلی رو می ده😍♥️
تامارا و کال و آرون بدون آزمون توی کالجیوم پذیرفته میشن
عالی بود:)))
🥰❤️🫶🏻
بالاخره یکی که مثل خودم مجیستریوم رو خونده باشه🥹
🥰❤
خیلی خفن مینویسی💪💪🥰🥰
ممنونم نظر لطفت هست قشنگم 🥰❤️
دستت درد نکنه فوق العاده است♥️♥️😍😍😍