
*فردا صبح* مثل همیشه از خواب پاشدم. صبحانه خوردم و با intp یعنی خواهرم به مدرسه رفتم. خیلی خوابم میومد. احساس میکنم شبیه زامبی ها شدم. intp: من میرم کلاسم. infp: خیل خب باشه بعد مدرسه میبینمت. intp به طبقه بالا جایی که کلاس 10، 11،12 بود رفت. منم به سمت کلاس خودم یعنی کلاس 9/2 رفتم. وارد کلاس شدم. مثل همیشه کمی دیر کرده بودم. رفتم و سر جایم نشستم. به میز estp نگاهی انداختم. کیفش اونجا بود اما خودش نه. احساس کردم دست یکی رو چونمو. اون دست چونه منو به سمت خودش چرخوند تا باهم چش تو چش شیم. اون estp بود. estp: چیشده؟ دنبال من میگردی؟ خب من همینجام.*چشمک زد* با نگاهی پر از خجالت و سردرگمی نگاهش کردم. entp از نا کجا اباد اومد و دست estp رو کنار زد. جور خیلی بدی به estp نگاه کرد. با تمسخر گفت: یادم نمیاد این الهه زیبا به تو اجازه داده باشه بهش دست بزنی. estp: یادم نمیاد به تو ربطی داشته باشه. وایی خدا به داد من برسه. کم کم دارم از دعواهاشون سر درد میگیرم.
infp: بچها خواهش میکنم دعوا نکنید. estp: دیدی؟ این الهه زیبا از کسایی مثل تو ک دعوا رو شروع میکنن خوشش نمیاد. entp: فعلا ک تو داری دعوا رو ادامه میدی.دبیر فیزیک وارد شد.*بعد کلاس. در زنگ تفریح* infj یکی از دوستام بود. باهم صمیمی بودیم. enfp خبر داده بود ک امروز به خاطر سرما خوردگی نمیاد. برای همین همش پیش infj بودم. infj: بگو ببینم چرا اون دوتا کرمو همش دارن پیش تو و یا شایدم.. در مورد تو دعوا میکنن؟ infp: ببینم منظورت از اون دوتا کرمو entp و estp؟*یکم خندیدم* واقعا بهشون میخوره. خب باید بگم راستش منم نمیدونم. اونا تا همین چن وقت پیش دوستای جون جونی بودن و الان.. نمیدونم یه چیزی باعث شده دوستی اونا خراب شه. داشتی تو حیاط مدرسه راه میرفتیم که یهو...
که یهو intj به سمت من اومد. خیلی تعجب کردم. با نگاه مشکوکی بهش نگاه کردم. infj: من میرم از بوفه یچیزی بخرم. زود میام. infp: باشه... intj به من خیره شد.. من هم خیره شدم. بعد چند دقیقه بلاخره گفت : عامم... میگم تو احیانا خبری از.. enfp... نداری؟ اوه پس قضیه اینه. enfp واقعا خوش بخته. مث من نیست که دو تا وحشی کرمو هر دقیقه یالا سرش دعوا کنن. در هر حال گفتم: چطور مگه؟ تو ک هیچوقت به هیچکس اهمیت نمیدادی. نکنه خبریه.؟؟ intj سرخ شد. intj: ببا ی سوال پرسیدم اصن نخوا... حرفش رو قطع کردم. infp: خیل خب خیل خب. اره خبر دارم. سرما خورده. intj: سرما خورده؟؟!! یعنی حالش بده؟ خیلی تب داره؟ حواسش هس قرص هاشو بخوره؟ خوب استراحت میکنه؟ سوپ و ترب و کرفس میخوره؟ دکتر رفته یا خوذم ببرمش؟.... infp: هی هی حتی منم اینارو نمیدونم . اروم باش و سکته نکن. میخوای بهت شمارشو بدم خودت باهاش حرف بزنی؟. توی دلم گفتم: بعدا بخاطر لطفی که بهت کردم ازم تشکر کن enfp.بعد شماره enfp رو به. intj دادم. تشکر کرد و رفت....
این پارتم تموم شد. ببخشید ک انقدر کوتاه بود داشتم از میگرن میمردم. ولی خدایی اگه حمایت نکنین میرم دوباره 8 ماه بعد بر میگردمااا 🌚.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود✨🤝
تا ۲۰۰ تایی شدنم بک میدم✨🤝
پین؟✨🤝
بک میدم✔️
بک میدم✔️
اوا من رو کاور چرا داشتم گریه میکردن گوناه دارم
عالی🤍✨
به رمان منم سر بزنید خو و لایک و نظر مهمونم کنید ❤️🔥
مایل به حمایت و پین؟!
چطور من دارم با خودم دعوا میکنم 😂😂
واتتتتت
پارت جدید؟
هورااااااااااااا
رکورد زدی فقط چهار ماه گذشتهههه
عالیییی
پارت بعددد
من باشم یکم بیشترر INFJ
من infp هستم قبلا infj بودم