باب اسفنجی در ایران!🇮🇷

روزی روزگاری در خلیج فارس شهری به‌نام ماهی‌آباد وجود داشت که در آن پر از ماهی سخنگو بود. ماهی آباد رستورانی معروف به‌اسم کترینگ عمو خرچنگ داشت.عمو خرچنگ فرمول سری‌معروفی برای فلافل هایش داشت.مدیر آن رستوران خرچنگی بداخلاق و پول پرست به‌اسم عباس‌آقا بود.آشپز آن رستوران شخصی خوش خنده و مهربون به‌نام ارشیا بود.همچنین آن رستوران صندوق داری بی حوصله داشت که اسم آن ابراهیم بود.رستورن رقیب عمو خرچنگ رستوران سطل دوستی بود که مدیری پلید و ریزه‌میزه به نام حاج‌آقا بهمن داشت.همسر حاج‌آقا بهمن یک کامپیوتر قدیمی به‌نام سمیرا بود.آشپز آن رستوران یعنی ارشیا یک حلزون به‌نام ساسان داشت.دوست صمیمی ارشیا یک ستاره‌ی دریایی به‌اسم مجتبی بود.آن ها یک دوست مشترک به‌اسم فرناز داشتند که یک سنجاب بود.

آن روز پنج شنبه بود.ابراهیم مرخصی گرفته بود تا به ویلای شمالش برود.همچنین عباس آقا به تعمیر گاه رفته بود تا ماشینش را تعمیر کند،به همین خاطر رستوران را به ارشیا سپرد.وقتی که عباس‌آقا رفت حاج‌آقا بهمن که خود را در خیار شور ها قایم کرده بود پرید بیرون و خواست بره سمت گاوصندوق که ناگهان از کلانتری به حاج آقا بهمن زنگ زدن و گفتن سمیرا رو به‌خاطر بی‌حجابی دستگیر کردن.آن وقت حاج آقا بهمن بیخیال دزدیدن فرمول سری شد و خواست برود به کلانتری که ناگهان ارشیا و مجتبی را دم در دید.آن ها مچ حاج آقا بهمن را گرفتند و آن را هم دستگیر کردند. نتیجه‌ی اخلاقی:دزدی نکنیم🫤🤲

کاور دوم😑

مرسی که تا اینجا اومدید.