داستان شکلات عجیب غریب پارت ۲

چیزی که در پارت قبل دیدید= سونا سکلات عجیبی دید فردای ان روز که شکلات را دید به شهر حدیدی سفر کردند و با دختر همسایه که نامش سامانا بود دوست شد.

سونا و سامانا هنوز با همدیگر دوست بودند. هر روز در کنار چمنزار بنفش و عجیبی که در کنار خانه ی خودشان بود فدم می زدند.

ولی مشکلی در کنار این داستان بود سامانا هر روز عجیب تر و عجیب تر می شد و اخلاقش تغییر می کرد سونا از این اخلاق سامانا ناراحات می شد

سونا دیگر نمیتوانست اخلاق سامانا را تحمل کند و ارام ارام رابطه ی خود را با سامانا کمتر کرد

ولی ساما نا هرگز از کار خود دست نمیکشید سونا وقتی رابطه اش با سانانا به قدر کافی کم شده بود به سامانا گفت من دیگر نمیخواهم دوست تو باشم