~•دوتا مغرور•~پارت ۲۱

بچه اونجایی ک دوتا* گذاشتم برعکس بخونید😄

...واااای متیو از دست تو! توی نامه نوشته بود: خب درست فهمیده! من واقعن نگران بودم که نکنه دراکو خونده باشتش. آستوریا: باع چرا نامه ردوبدل میکنید میخواید ما نفهمیم از اولش برید یجا دیگه! پانسی: تو این مورد باهاش موافقم!! -واقعن چیز خاصی نگفتیم. امروز میخواستم روش کار کنم برا یول دختررو از خودش نرونه ولی بهش نامه دادم گفتم کنسله. اونم الکی گفت نامه بدستش نرسیده. ولی الان گفت داشته سربه‌سرم میذاشته. آستوریا: حالا که فهمیدم میاد یول دیگه نمیتونم منتظر بمونم ببینم با کی میاد؟! پانسی: وایسا ببینم! رایلی نمیگه با کی میاد! متیوعم نمیگه با کی میاد. جیغ کوتاهی کشید! پانسی: نکنه شما دوتا باهم میاید؟! رایلی قرمز شدو تعجب کرد. رایلی جونم دیگه وقتشه! -آره باهم میرن! پانسی و آستوریا دباره باهم جیغ کشیدن! پانسیوآس: برووووو!! خندم گرفت. اونا هنوز تو شوک بودن. پانسی: اینجوری نمیشه رایلی بیاموهاتو ببندیم. آس: راس میگه بیا. من ترکیدم از خنده ولی به حال خودشون گذاشتمشون. ÷نامرد نرو اینا منو میکشن بخداااا!! خندم گرفته بود ولی سریع تر از اتاق جیم شدمو رفتم چن تا وسیله از بچه ها برا میکاپمون بگیرم. بعد از اینکه برگشتم موهامو درست کردمو میکاپمو انجام دادم. بنظر خودم که خوب شده بودم. سه ساعت تا یول مونده بود. ما برای ناهار دیر کرده بودیم و گرسنمون بود. اما خداروشکر دوست آس ب فکرمون بودو برامون غذا آورد دمش گرم خدایی! وقتی داشت میرفت منو پانسیو رایلی بهش گفتیم: تایید شدی! آستوریا خجالت کشید و داستین خندید. بعد از اینکه ناهار تموم شد تصمیم گرفتیم یکم استراحت کنیم پس نشستیمو حرف زدیم. ۱ ساعت تا یول مونده بود پس پاشدیمو لباس پوشیدیم. وقتی میخواستیم بریم بیرون ینفر در زد منتظر بودیم ببینیم کی اولین نفره. درو باز کردم....

خب اول بگم ک دراکو نیس. دراکو پایین پله‌ها منتظر اشلی میمونه. برید بعدی👈🏻👈🏻👈🏻👈🏻👈🏻👈🏻👈🏻👈🏻👈🏻👈🏻👈🏻👈🏻👈🏻👈🏻👈🏻👈🏻👈🏻👈🏻👈🏻👈🏻👈🏻

....بلیز بود! حتمن دنبال پانسی اومده بود. پانسی: عه اومدی؟ بلیز: بریم. پانسی: فعلن میبینمتون! اش،آس،رایلی: خدافظ! -خب پانسی که رفت. رایلی متیو بهم گفت با دراکو میمونه منم میدونم دراکو کجا وایمیسه بیا بریم. آس توچی؟ آستوریا: داستین میاد جلو در. ÷پس مراقب خودت باش فعلن! آستوریا: بااای! براش دست تکون دادیمو رفتیم بیرون. بالای پله هایی ک پسرا منتظرمون بودن یکی از گیره های موهام دراومد. وایسادم درستش کنم ولی رایلی رفت پایین پیش متیو.... از زبان دراکو: با متیو منتظر اشلیو دراکو وایساده بودیم. رایلی اومدو بامتیو رفتن وسط. بالای پله هارونگاه کردم اشلی بود. واای!! اش خیلی.. خیلی... خوشگل شده بود! یواش یواش از پله‌ها پایین اومد و من کل مدت محوش بودم. این دختر فوق‌العادست! وقتی داشت میومد پایین چشمم به پاتر خورد ک....ک داشت به اشلی نگاه میکرد. پسره‌ی پررووو! -دراکو؟ ×جانم؟ دباره چشمم بهش افتاد. -خوشتیپ شدی! ×ن ب اندازه‌ی شما بانو! خندید. تصمیم گرفتم امشب پاترو بیخیال شم. دست اشلیو گرفتمو رفتیم رقصیدیم. بعد یک ساعت تمام رقصیدن اومدیم یچیزی بخوریم. با متیو و رایلی بودیم. این جمعو دوس داشتم. ولی....

برای اسلاید بعدی اول قسمت معرفی رو بنگرید😁

نگاه کردی؟ اگه نگاه کردی برو ولی اگه نگاه نکردی نرو چون گیج میشی. آفرین بشه‌ی خوبم😄

ی لایکمون نشه؟:)

...از زبان اشلی: با بچه‌ها نشسته بودیمو داشتیم یکم خوراکی میخوردیم ک دراکو گفت بریم برقصیم. دستشو گرفتم اون موقع حال میداد برقصی. داشتیم میرقصیدیم آهنگ یکم اوج گرفت دراکو بردم بالا چرخوندم. لبخند رو لبام نشست. دستمو دور گردنش انداختم. همونجوری ک روی هوا میچرخوندم یکم آوردم پایین. *وشابل مدیسوب*🙃 اولین بار بود. جفتمون خندمون گرفت! از مهمونی جیم شدیم. داشتیم باهم میدویدیم ک پاتر جلو رومون سبز شد. قیافش گرفته بود. نگاهی ب دستامون ک مال همدیگرو گرفته بودیم کرد. اخماش درهم شد. باع اون چرا؟ ×پاتر بهتره یذره صورتتو برام قشنگتر کنی. با نگاهات خیلی حال نکردم. منظورش چی بود؟ دراکو دنبال خودش منو کشید. رفتیم سمت برج. من با پیراهن خیلی برام سخت بود ک بخوام از پله‌ها بالا برم. ولی چیزی نگفتم چون اونقد برام مهم نبود.گوشه ای از حال خوبه اونموقعمو خراب نمیکرد...

خب امیدوارم اون قسمتو فهمیده باشی چون من از قبلش گفته بودم😉 لایک کردی؟ اگه آره بای بای. اگه نه پارت بعد عمو ولدی رو میارماااا