در دو پارت با این موضوع قراره درمورد زنان پیشروی ایرانی بخوانیم.
مرضیه برومند متولد 17 خرداد 1330در تهران کارگردان عروسک گردان و بازیگر میباشد: در یک روز زیبای بهاری دختری در تهران به دنیا آمد که اسم او را مرضیه گذاشتند کودکی مرضیه و خواهر و برادرهایش با شعر و هنر آمیخته بود مادر مرضیه زن خلاقی بود با روحیه ای هنرمندانه او یک بقچه داشت که در آن کلاه و دامن و چادر و وسایل نمایش داشت و هر وقت بچهها خیلی شلوغ میکردند بقچهاش را باز میکرد و با آنها نمایش اجرا میکرد در تعطیلات تابستان آنها در بالکن خانهشان پرده میزنند و برای نمایش خانگیشان به اهل محل بلیط میفروختند مرضیه از دبستان همیشه عضو گروه نمایش بود دبیرستانی بود که آوازههای گروه تئاترشان به سایر مدارس منطقه رسیدند و گهگاه با سایر مدارس منطقهشان مسابقه میگذاشتند در این زمان مرضیه به طور حرفهای وارد کار تئاتر شد و در برنامه جوانان رادیو شروع به فعالیت کرد سال ۱۳۴۸ مرضیه موفق شد به رشتههای تئاتر دانشکده هنرهای زیبا وارد شود در سالهای آخر دانشگاه مرضیه در کانون پرورش فکری کودکان نوجوانان به کار تئاتر کودک مشغول شد در آنجا با نمایش عروسکی مدرن آشنا شد چندی بعد به اولین تیم تئاتر کودک در تلویزیون پیوست و بعد از اجرایش در نمایش گنجشک و پنبه دانه معروف شد در سال ۱۳۵۹ مرضیه تصمیم گرفت کارگردانی را تجربه کند و مجموعه تلویزیونی دیو چو بیرون رود را ساخت مدرسه موشها که سومین تجربه کارگردانی مرضیه بود با استقبال فراوانی روبرو شد چند روز بعد از پخش این برنامه مرضیه داشت در خیابان راه میرفت صدای چند کودک را شنید که شعر متن مدرسه موشها را میخواندند او با شنیدن صدای این کودکان متوجه شد که چقدر کاری که انجام میدهد اهمیت دارد و چه مسئولیت بزرگی در برابر مردم و جامعهاش دارد مرضیه درجه سالیان با کارگردانی بازیگری و عروسک کردانی دهها مجموعه تلویزیونی از جمله خونه مادربزرگه الو الو من جوجو ام قصه های تابهتا شادی را به خانههای ایرانیها آورده است ضیه سعی میکند در کارهایش به رشد جامعه ایرانی هم کمک کند مثلاً کتاب فروشی هدهد فرهنگ کتابخوانی را ترویج میکند آب پریا اهمیت مراقبت از محیط زیست را به ما یادآوری میکند و خونه مادربزرگ نشان میدهد که ما میتوانیم با وجود اختلاف سلیقه مان به هم احترام بگذاریم و با آرامش در کنار هم زندگی کنیم.
خشان بنی اعتماد متولد ۱۴ فروردین ۱۳۳۳ در تهران کارگردان میباشد: رخشان رشته معماری را خیلی دوست داشت بعد از پایان مدرسه کنکور داد و در همین رشته هم قبول شد اما چون خرج دانشگاه زیاد بود و مادرش باید تنهایی هزینهها را میداد تصمیم گرفت همزمان کار هم بکند همان وقتها برای تلویزیون منشی صحنه استخدام میکردند اول باید چند ماهی درس میخواند تا بتواند کار کند آن وقتها هنوز دلش نمیخواست فیلم بسازد معماری را خیلی دوست میداشت اما وقتی داشت به عنوان منشی صحنه درس میخواند و کار میکرد به او اجازه نمیدادند که رشته معماری هم بخواند رخشان تصمیم گرفت صبر کند تا درسش تمام شود و بعد معماری بخواند اما هرچه بیشتر میگذشت به کارگردانی بیشتر و بیشتر علاقمند میشد زندگی آدمهای واقعی آنقدر برایش جذاب بود که دلش میخواست قصه همه آنها را در فیلمهایش بازگو کند زندگی واقعی آدمهای دیگر با همه شادیها و غم هایشان آدم که یک شب کارگردان نمیشود رخشان میدانست که برای رسیدن به هدفش باید صبور باشد و قدم به قدم پیش رود منشی صحن شدن انتخاب هوشمندانهای بود چون کسی که میخواهد فیلم بسازد بهتر است مدتی منشی صحنه باشد منشی صحنه حافظه کارگردان است و در زمان فیلمبرداری باید حواسش به همه چیز باشد از گریم و لباس بازیگرها گرفته تا نور و صدا وسایل صحنه فیلمبرداری و خیلی چیزهای دیگر رخشان سالها به این کار ادامه داد خسته نشد عجله نکرد و دست از کار نکشید فقط به خودش زمان داد تا درباره فیلم سازی شغلی که حال آرزویش را داشت همه چیز را خیلی خوب یاد بگیرد پس از آن چند فیلم مستند ساخت الف آنچنان شیفته آدمها بود که فیلمهایش را با نگاه به زندگی واقعی آنها میساخت ۱۴ سال بعد اولین فیلم بلند داستانیاش را ساخت عد از آن هم فیلمنامهای نوشت که جایزه جشنواره فیلم فجر را برد رخشان موفق شد یرا میدانست برای رسیدن به هدفش باید درسهایی را که زندگی به او میدهند خوب یاد بگیرد و از همه مهمتر نباید عجله داشته باشد او را «بانوی سینمای ایران» دانند کارگردانی که بیشتر از هر کارگردان دیگری از جشنوارههای ایران و جهان برنده جایزه شده است شخصیتهایی که او در فیلمهایش میسازد هم مثل خودش همین قدر اهل مبارزهاند و برای رسیدن به هدفشان میجنگند
فریبا وفی متولد 1 بهمن 1341 در تبریز نویسنده میباشد: فریبا از کودکی به داستان نویسی و کتاب خواندن خیلی علاقه داشت ما مثل بچههای هم سن و سالش دلش میخواست یا معلم شود یا پرستار از شغلهای دیگر چیز زیادی نمیدانست به نظرش نویسنده شدن شغل نبود آرزو بود شاید هم بیشتر از آن یک رویا بود رویایی ناممکن و دست نیافتنی ولی بسیار شیرین یک روز استاندار به مدرسه آنها آمد و معلم فریبا از آنها خواست تا گزارشی از بازدید او بنویسند روز بعد پرسید که کسی چیزی نوشته است فریبا دستش را خجالت زده بالا برد در کلاس فقط او این کار را کرده بود بعد پای تخته رفته گزارش خود را خواند معلمش خیلی تشویقش کرد از آن روز تصمیم گرفت نوشتن را جدیتر بگیرد فریبا در سن ۲۶ سالگی اولین داستانش را در مجله آدینه چاپ کرد ولی هنوز به خودش اطمینان نداشت و به جای اسم خودش از اسم مستعار استفاده کرده بود ر آن زمان نوشتن از احساسات درونی برای زنان کاری جسورانه محسوب میشد و زنان نویسنده زیادی در ایران نبودند فریبا با داشتن دو بچه زمان زیادی برای خودش نداشت اما هر فرصتی که پیدا میکرد داستان مینوشت بارها ناامید شده بود و داستان نوشتن را ول کرده بود ولی باز هم دوباره سعی کرده و داستان نوشته بود نوشتن برایش مثل چادر کوچکی بود ه از شلوغی و نگرانی و فشار بیرون به آن پناه میبرد و با توان بیشتر از آن بیرون میآمد فریبا چندین رمان و مجموعه داستان نوشت سومین کتابش پرنده من برنده جایزه گلشیری شد به این ترتیب نام او بر سر زبانها افتاد و افراد بیشتری به خواندن کتابهایش علاقمند شدند کتابهای فریبا به زبانهای آلمانی انگلیسی فرانسوی و ترکی ترجمه و چاپ شدهاند در سال ۱۳۹۶ برنده جایزه پرخوانندهترین کتاب غیر آلمانی موسسه ادبی لیت پروم آلمان شد بیشتر شخصیتهای اصلی داستانهای فریبا زن هستند او در مورد زنها احساسات و مشکلات آنها مینویسد تهای داستانهایش زنهایی هستند که میشناسد و آنها را از نزدیک دیده است او فکر میکند یک نویسنده زن بهتر میتواند از دنیای زنها بنویسد
مریم میرزاخانی متولد 22 اردیبهشت 1356 تا 23 تیر 1396 در تهران ریاضیدان میباشد: مریم در کودکی آرزو داشت نویسنده شود همیشه و همه جا کتاب میخواند وقتی بزرگتر شد فهمید که درس ریاضی را خیلی دوست دارد دوم دبیرستان که بود در المپیاد ریاضی شرکت کرد و به مرحله دوم رسید در آن شرکت کنندهها در امتحانی با هم رقابت میکنند و هر کس که نمره بیشتری بیاورد ورزشکارها مدال میگیرد در آن زمان کلاس دومیها اجازه نداشتند در رقابتهای کشوری شرکت کنند اما معلم مریم مسئولان المپیاد را راضی کرد که به مریم این اجازه را بدهند در آن سال مریم مدال طلای کشوری را به دست آورد او اولین دختری بود که به تیم المپیاد جهانی ریاضی ایران راه پیدا کرد و مدال طلای جهان را برنده شد سال بعد هم در مسابقه در مسابقه جهانی المپیاد ریاضی موفق به کسب مدال طلای جهان با نمره کامل شد در دنیا او اولین کسی بود که موفق به انجام این کار شد مریم در دانشگاه صنعتی شریف ریاضیات خواند و پس از آن برای دکتری به دانشگاه هاروارد کی از بهترین دانشگاههای جهان رفت پس از پایان دوره دکتری در دانشگاه پرینستون و دانشگاه استنفورد ه عنوان محقق به حل مسائل ریاضی ادامه داد مریم درباره خودش میگفت که من یک ریاضیدان صبور هستم و ساعتهای متوالی به مسائل هندسه فکر میکرد و عادت داشت حالی که به مسئلهای فکر میکند روی کاغذ طرحهای پراکندهای بکشد به همین دلیل آناهیتا دختر کوچولوایش فکر میکرد مادرش نقاشی میکشد در سال ۱۳۹۳ مریم اولین زنی بود که بالاترین جایزه ریاضیات در جهان یعنی مدال فیلدز را برنده شد مریم میگفت:« گاهی وقتها احساس میکنم در جنگل بزرگی هستم و نمیدانم به کجا میروم ولی به طریقی بالای تپهای میرسم میتوانم همه چیز را واضحتر ببینم آنچه در آن حالت رخ میدهد واقعا هیجان انگیز است پر ارزشترین بخش مطالعه ریاضی لحظهای است که میگویی آها! ذوق کشف و لذت فهمیدن چیزی جدید احساس ایستادن بالای یک بلندی و رسیدن به دیدی شفاف و واضح»
خواهران منصوریان: شهربانو/سهیلا/الهه متولد 1370/1369/1364 در سمیرم ورزشکار میباشند: شهربانو سهیلا و الهه در خانواده پرجمعیت در شهر سمیرم به دنیا آمده بودند شهربانو ۱۲ ساله که بود برای کمک به خانواده آنها را ترک کرد و برای کار در خانهای راهی شیراز شد سهیلا هم برای زندگی به خانه یکی از فامیلهایشان رفت تا خرج خانواده کمتر شود الهه خیلی دلتنگ خواهرهایش بود تا اینکه بعد از چند سال شهربانو برگشت و با پولی که در این مدت پس انداز کرده بود اسبی خرید توریستهای آبشار سمیرم سوار اسبش میشدند و شهربانو اینجوری به مخارج خانواده کمک میکرد الهه فهمید که شهربانو در اوقات فراغتش در شیراز یک ورزش رزمی چینی به نام ووشو یاد گرفته است مربی شود و از این راه کسب درآمد کند در سمیرم باشگاه ووشو نبود به همین دلیل الهه و شهربانو سه روز در هفته ۵ صبح بیدار میشدند به اصفهان میرفتند و سخت تمرین میکردند و شب دوباره به سمیرم برمیگشتند و فردای آن روز به سیب چینی در باغ و سوار کردن توریستها در کنار آبشار سمیرم میپرداختند عد از مدتی سهیلا هم پیش خانوادهاش برگشت و او هم با کمک خواهرانش توانست ووشو یاد بگیرد آنها آنقدر برای رسیدن به آرزویشان تلاش کردند تا موفق شدند عضو تیم ملی ووشوی بانوان ایران شوند و در مسابقات جهانی شرکت کنند شهربانو سهیلا و الهه الهای بسیاری گرفتهاند الهه موفق شد ورزشکاران چینی را شکست دهد و مدال طلای جهانی را از آن خود کند الهه میگوید:« ما نخواستیم تسلیم شویم تا همه خانواده کنار هم بمانیم.»
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی
ممنونن
عالی بود 👍🏻😊
تنک