
لوئیزا: دست لای موهایم می کشید و با دست دیگر عروسک را تمیز می کرد. پرسیدم:"حالش خوب میشه؟" لیام پوزخندی زد و گفت:" عروسک یا لیز؟" آبرو هایم را بالا دادم:"به نظرت برای من سوختگی گونه ی اون مهمه؟" لیام خندید و گفت:"تمیز شد. تازه از حبس خانگی اومدی بیرون و دوباره حبس شدی." بهش خیره شدم و گفتم:" نگران من نباش! لیلی که چیزی نفهمید؟"-"نگران نباش...مطمئنی ۱ ماه برایت قابل تحمله؟"-"تا زمانی که کتاب هایم باشند مشکلی نیست."-"منظورم این هست که نمیخوای بری پیش کایلا؟" لبخندی کوتاهی زدم:"نگران این نباش!" لیزانا: گونه ام را با پماد پوشاندم. اون دختر جرئت کرد من را جلوی آن همه آدم ضایع کند و فقط بخاطر یک عروسک؟نامه ای که چند ساعت پیش ولیعهد برام فرستاده بود را باز کردم. و شروع به خوندن کردم. همان حرف های قشنگ همیشگی ولی دیگه ذوق نمی کردم. نمی تونستم جلوی احساسات منفی که منرا احاطه کرده بودند را بگیرم. "بانوی من جواب ولیعهد رو نمیخواین..."-"از اتاقم برو بیرون!" دستم را روی جوهر خشک شده کشیدم و روی کلمه ای ایستادم:لیز... من فقط ۱۷ ساله ام بود و ولیعهد ۲۵ سالش، چرا اینقدر ترسیده بودم؟ مگر ولیعهد خودش اول بهم پیشنهاد ازدواج نداده بود؟ من میترسم،اگه حرف های لوئی راست باشه چی؟
سباستین: در جوهر را بستم. "مارتین نامه را تحویل دادی؟" تعظیم کرد."بله عالیجناب البته عجیب بود، فضای عمارت خیلی گرفته بود و هیچ استقبالی از بانو نگرفتم، یک خدمتکار نامه را گرفت." روی صندلی تکیه دادم."اون زن چرا رفت به جنوب؟" مارتین با صدای آرومی گفت:"عالیجناب من از اول بهتون گفتم به عشق بانو آریل اعتماد نک-"-"خفه شو!" لیوان را بهم داد و گفت:"می خواهید چیکار کنم؟"-"اون زن باید از ذهن و مغزم بره بیرون! به خانواده ی السون یک نامه ی رسمی بفرست و بگو آخر این هفته برای تاییدیه نامزدی رسمی به معبد میریم." با چشمان گشاده شده نگاهم کرد:"عالیجناب ولی باید از پادشاه-" با خونسردی بهش زل زدم:" نظر اون پیرمرد برای من مهم نیست." به عکس روی میز خیره شدم. لیزانا السون،ازش بدم نمیومد..."عالیجناب اگر میخواهید با احساسات یک السون بازی کنید می دونید چقدر خطرناک هست؟" خندیدم و انگشتانم را به میز کوبیدم:"من مثل پدرم احمق نیستم، اتحاد با السون ها مستقیم ترین و هموارترین راه برای من ، برای گرفتن تاج و تخت هست." مارتین سری تکان داد. تمام نامه ها رو از اون می خواستم بنویسد. خودش بلد بود چطور قلب یک خانم را به بازی بگیرد. "عالیجناب مهر سلطنتی رو میخواهم." در کشو رو باز کردم و گفتم:"مطمئن شو همه چیز بی نقص باشد."
آیشا: با لیلی بازی می کردم. ترسیده بودم. لوئیزایی که من یادم می آمد خیلی مهربان بود. "بانو موریس،اینجا هستید؟" به لئو که جلوی در ایستاده بود نگاه کردم. "ارباب لئونارد!" لیلی عروسکش را برداشت."تو و داداش بهتون خوش بگذره!" و بعد اتاق را با قدم های ریز ترک کرد. لئو نزدیکم شد و بغلم نشست. "از بعد ماجرای صبحانه دیگه ندیدمت، حالت خوبه؟" بهش نگاه کردم و مثل همیشه لبخند زدم:"نیاز نیست خودتان را نگران من کنید."-"آیشا من..." دستاش رو گرفتم و لبخند گرمی زدم:" تو تمام تلاشت رو کردی و نامزدیمون رو سرپا نگه داشتی، من از همین خوشحالم و چیز دیگه ای نمی خواهم."-"من نگران لیز هستم."-"چرا؟"-"میدونی که ولیعهد بعد از گذشته ۲ سال از ملاقاتش با لیز هنوز درخواست نامزدی باهاش نداده است و دهان اشراف را نمیشه بست."-"وقتی داشتم میومدم تو مهمونی شنیدم که ولیعهد دارد با بانو لیزانا بازی می کند."-"اگر ولیعهد تا تولد ۱۸ سالگی لیز درخواست ندهد یعنی دیگر-" می دونستم دلش نمی حواست اون کلمات را به زبان بیاورد. "تو چیزی داخل ذهنت هست؟"-"ولیعهد و بانوی آریل واقعا عاشق هم هستند، چند وقت پیش که داخل قصر بودم این را به چشم دیدم. رابطه اشون خیلی-" دستم را جلوی دهانم گذاشتم."آریل یکدفعه رفت به پادشاهی دشمن و قبل از دیدن این ماجرا با چشمای خودم لوئیزا همیشه از این ماجرا حرف می زد و میگفت معشوقه ی ولیعهد، آریل هست، ۵ روز پیش همناگهانی به بهانه ی ایریس بلانچارد به دیدنش رفت،لوئی کوچولویی که همیشه ازش باهات صحبت می کردم مرده! اون دختر اصلا شبیه بچه ی ۱۱ ساله نیست."
لیزانا: پدر ازم خواسته بود که برم به اتاقش، لباس جدیدی پوشیدم و بلند شدم، همانطور که راه می رفتم صدای لئو را شنیدم."من نگران لیز هستم." پشت در ایستادم و گوش دادم.ولیعهد و بانوی آریل واقعا عاشق هم هستند، چند وقت پیش که داخل قصر بودم این را به چشم دیدم. رابطه اشون خیلی-" دستم را روی قلبم فشار دادم . الان آریل از اینجا دور است پس همه چیز امن هست، نیست؟ چرا اینقدر آشوب ته دلم بود؟ ولی نباید توجه می کردم. وارد اتاق کار پدر شدم. پدر بهم زل زد ولی بعد لب هایش تا بناگوش باز شد و بلند خندید:"دخترم! تبریک میگم! ولیعهد خواسته برای تایید نامزدی رسمی به معبد بریم! تو دیگه از الان نامزد ولیعهد، ملکه ی آینده ی این سرزمین هستی! تو بعد الهه و ملکه سومین زن قدرتمند پادشاهی هستی!" پدر محکم من را در آغوش کشید. برایم هضمش سخت بود. من؟ نامزد ولیعهد؟ چیزی که همیشه می خواستم به حقیقت تبدیل شده بود؟ من باهوش ترین و خوشبخترین دختر دنیا بودم! من...من...الهه ی من ازت متشکرم! پدر را محکم در آغوش کشیدم. "باید این خبر را به کل عمارت بدم." لبخندی زدم و گفتم:"ممنونم پدر!" اشک شوق از گونه هایم سرازیر شدند. برای یک لحظه آریل رو فراموش کردم. دیگه هیچکس نمی تونست ما رو از هم جدا کند.
لوئیزا:"اون احمقه!" لیام همانطور که چای می نوشید با پوزخند گفت:"چرا؟ حواست رو جمع کن اون الان سومین زن قدرتمند پادشاهی هست!" موهایم را جمع کردم و چکمه هایم را پوشیدم."منطقی بهش نگاه کن! خاندان السون قدرت نظامی پادشاهی هست، قدرت ما با قدرت یک دوک برابری می کند و اگر پادشاه حمایت ما رو از دست بدهد، ویران میشه، خاندان ما بهترین سلاح ها، سرباز ها و ارتش ها رو پرورش میده و ولیعهد میدونه نامزدی با لیز ، جایگاهش را برای پادشاه شدن تصویب می کند و دیگه حتی با مخالفت کل اشراف هم آنجا ثابت می ماند، لیز احمقه، چون فکر میکنه ولیعهد اون رو بخاطر خودش می خواد ولی ولیعهد به قدرت خانواده نگاه می کند." کلاه شنل را روی صورتم انداختم. "حالا منو ببر!"...سوار اسب بودیم، لیام با تمام قدرت می تاخت و من پشتش را سفت گرفته بودم. جلوی غار نگه داشت و اسب شیعه کشید. از اسب پایین پریدم و وارد غار شدم. مشعل را روشن نگه داشتم. امشب ماه زیر ابر ها مخفی بود."اومدی لوئی من؟" سرم را بالا نگه داشتم. کایلا با خنده بهم نگاه می کرد و مار هایش را نوازش می کرد."از کجا می دونستی میام؟"-"چون من کایلا هلوس هستم، عروسک رو با خودت آوردی؟" از زیر شنلم عروسک را که به کمرم سپرده بودم به دستش دادم. چشم های عروسک را ناز کرد و نیشخند زد:"مطمئنی پشیمون نمیشی؟" سرم به نشانه ی بله حرکت دادم. انگشتانش را باز کرد و کف دستش را روی شکم عروسک گذاشت، فشار داد و دور غلیظی دور عروسک ایجاد شد."جادوی سیاهی که توی عروسک کاشتم، تو نمی تونی از اون جادوی سیاهی که موقع تولد جذب کردی استفاده کنی ولی جادوی سیاه داخل عروسک ازت مراقبت می کنه." عروسک را به سمتم پرتاب کرد." لوئیزا السون پشیمان نخواهی شد؟" تعظیم کردم:"این یک نعمت از طرف الهه ی من هست، چطور میتوانم پشیمان شوم؟"
چطور بود؟
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
فوقالمندانه بود ✨️
فداتتت❤️
منتظر پارت جدید هستیممممم🧡
عالیییی بود بی صبرانه منتظر پارت بعدی هستم!
مرسیییی
امروز میذارم تو بررسی
فوق العاده
فداتتت❤️
💗
اولین لایک و اولین کامنت تصاحب شد🤣
اولین و تنهاترین کامنت
اوه