
چه می خواهم ؟
وارد حیاط عمارتش شد. عمارتی بزرگ پر از رازهای نهفته اش.پالتوی سیاه انگلیسی اش خیس شده و با اخم به درب بزرگ خانه اش نگاه می کند.
آسمان آفتابی تبدیل به آسمانی تیره شده بود گویی ابر ها خورشید را اسیر کرده بودند و تیر های خود را به سمت زمین پرتاب می کنند . پسر با لگدی محکم در را باز کرد.
با اخم وارد شد مانند یک گربه ی سیاه که از عصبانیت موهایش سیخ شده اما انگار قطره های باران هم نتوانسته بودند که موهای سیخ این گربه ی اخمو را به پایین بکشند.
پیانو درحال نواختن بود. به همه طرف نگاه کرد تالار بزرگ خانه تمیز بود و پله های چوبی که به طبقه ی دوم وصل شده بودند از تمیزی برق می زدند. لوستر شیشه ای بزرگ تالار مثل همیشه مانند ستاره ای می درخشید همه جا تمیز بود ولی فقط کریستوفر بود که در نظم خانه اختلال ایجاد کرده بود چون خیس بود.
عمارتی کلاسیک بزرگ و اشرافی. کریستوفر لبخندی از روی حرصش زد و گفت: جدی؟ موسیقی Liebestraum . بسه ادوارد زود نواختن رو تموم . مگه نمی بینی خیس شدم اون پیانوی بدرد نخور رو ولکن.
ادوارد با خونسردی گفت: بله قربان. ادوارد بلند شد. مردی قد بلند با موهای لخت پر کلاغی ، کت و شلواری سیاه و آماده ی خدمت . تنها تناقض در چشمان تیره اش بود . درسته درسته اکنون با خود می گویید که این تماماً تیره است . سوالی از شما دارم؟ کدام معنی از چشمانش را می گویید؟منظور ظاهری کلمه و یا حقیقت کلمه؟تناقض در چشمانش فکر و قصدش را نشان می داد. قصدی متناقض با لباسش.
پیانو به نواختن ادامه می داد و بعد پسر روی مبل چرمی لابی خانه نشست. وبا حالتی جدی اما خونسرد گفت: خودت می دونی که می خوام انتقام بگیرم. پیشخدمت نیشخندی زد و با حالتی بدجنس گفت: می خوای از کجا شروع کنی ؟ _خوب معلومه از همینجا همینجا؟ مگه اینجا رو تو ساختی مالک این عمارت اخمی کرد به معنای اینکه جایگاه خودت را بدان. همیار لبخندی زد و به طرف اربابش حرکت کرد و گفت: البته که خودت اینجارو ساختی اونم فقط تنهایی ، اما می خواستم بدونم متوجه هستی اینجا کجاست؟ سپس دوباره نیشخندی زد و ادامه داد:البته راز های تو در هر کجا واقعیه.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (0)