سلام سلام. همون قدر که داستانام و میخونید درساتونم بخونید قول؟
بعد از میل نوشیدنی و غذا ها.
نشستیم تا صحبت مفصلی داشته باشیم.
_ ممنون واقعا لذت بردیم.
بعد میرای روبه هممون ادامه میده :
_ همه به حساب من.
بقیه هم که از خداشون بود هیچی نگفتن.
حالت چهرهی میرای به چپ چپ نگاه کردن تغییر میکنه و میگه :
_ گشنه هاااا!
همه میزنن زیر خنده.
موقع خندیدن قایمکی به میکا نگاه میکنم.
زیبا بود....>>>
_ من میخوام جام و با میکا عوض کنم.
همه شوکه میشن و صورت ها به طرف میکا برمیگرده.
_ آرهههه منم می خاستم همین و بگم.
نمی دونم خوشحال باشم یا ناراحت.
خوشحال از اینکه میکا پیشم میشینه و ناراحت از اینکه میرای از پیشم میره.
ولی باز سکوت کردم...
به میکا نگاه میکنم.
با چشم بسته آروم بلند میشه و میره کنار.
5 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
10 لایک
داستانت عالیه (:
مطمئنم میتونی یکی از
بهترین نویسنده ها بشی !🌷
همینجوری به کارت ادامه بده و
از خودت بهترین نویسنده رو بساز .🔮
با آرزوی موفقیت:لونا 🌷
به کتابچه ی لونا نیز سر بزنید 🎍
اسم کتاب های کتابخانه ی لونا : دخترک گمشده 🌹
خوشحال میشم نظرت رو در مورد کتابچه هام بدونم 🍄
پایت بعدو زودی بجال
حتما🙃💝
داستانت فوق العاده ست خسته نباشی🌷🐱
هوف با این حرفت انرژی گرفتم🥰🫠
اخیی قند تو دلم اب شد خیلی خوف بود
مرسی سندیییی🫨💜🥺
عالیییییییییییی
ممنون سارای عزیزم💓🫠
🥰🥰🥰🥰