بعد سالها با پارت سه اومدممم حمایت؟؟
نور خورشید پلکهای لطیفتو قلقلک میداد...
آروم چشماتو باز کردی و دیدی آسمون آبی بهت صبح بخیر میگه و پرندهها شروع به نواختن نغمه صبحگاهیشون کردن...
از روی زمین بلند شدی و به سمت دریاچه نقرهایت رفتی... دستت رو داخل آب بردی و لطافت بیاندازهش رو روی سر انگشتات حس کردی...
تازه و خنک! مثل هرروز صبح.
آبی به صورتت زدی و یه نفس به ژرفای دریای قلبت کشیدی!
8 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
15 لایک
داستانت عالیه (:
مطمئنم میتونی یکی از
بهترین نویسنده ها بشی !🌷
همینجوری به کارت ادامه بده و
از خودت بهترین نویسنده رو بساز .🔮
با آرزوی موفقیت:لونا 🌷
به کتابچه ی لونا نیز سر بزنید 🎍
اسم کتاب های کتابخانه ی لونا : دخترک گمشده 🌹
مرسیییی لووناا... از تعریفت خیلی ذوق کردمم
حتما به داستانت سر میزنم3>>>
خواهش می کنم 🌷💐
حقیقت گفتم 🔮
مرسسییی 🌷
بیا دوست شیم
بااوش
واقعا قشنگ بود خیلییی قشنگه
پارت ۴ رو کی میدی؟
حمایت از داستانم خیلی کمه:((...
ولی اگه شما بخوای به زودی پارت 4 ام میدم...
درک نمیکنم چرا حمایت کمه آخه خیلی استعداد داری و خیلی داستانت قشنگه(:
وای قلبم الان غش میکنم کهههیسخبهخیسعبیهخعس
مرسیییی:))