نور بسیار کمی از چراغ نفتی سوسو می زند. باران نم نم می بارد و از برخی سوراخ های سقف چوبی وارد خانه می شود. بوی چوب خیس تمام اتاق را فرا گرفته است. چشم های پیرش را با انگشتان لرزانش مالش می دهد و سعی میکند تا در ان نور کم بهتر ببیند تا بهتر بنویسد. اتاق را تماما صدای نفس های پیرزن، جوهری که روی کاغذ کشیده می شود، و صدای قطرات اب پر کرده است. با گذر زمان، کم کم سکوت، غالب بر همه چیز می شود.
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
14 لایک
استعداد وای خدایا استعداد میبینم،خیلی فوق العاده بود،عاشق نوشته های یک که آشفتگی رو آنقدر عالی توصیف میکنن،جزئیات کامل و مختصر بود و نه بیشتر از حد طولانی و کوتاه،شدیدا لذت بردم!
وای ممنونمم.. خوشحالم که خوشت اومده
خودت نوشتی؟خیلی خوب بود
اره، ممنونم
داستانت عالیه (:
مطمئنم میتونی یکی از
بهترین نویسنده ها بشی !🌷
همینجوری به کارت ادامه بده و
از خودت بهترین نویسنده رو بساز .🔮
با آرزوی موفقیت:لونا 🌷
به کتابچه ی لونا نیز سر بزنید 🎍
اسم کتاب های کتابخانه ی لونا : دخترک گمشده 🌹
تست خوبی بود🙂🌱
1_لایک شد،
2_فالو شد،
3_کامنت گذاشته شد.
تبریک میگم شما حمایت شدید♡🌱
بک میدم.
مرسی عزیزم
اولین کام ، لایک بازدید