چیزی برای گفتن نیست
دانشگاه برای اون تحقیقات همه رو به یک اردوی پژوهشی برد توی یک شهر دیگه به مدت ۱ ماه اونجا برای دانجشو ها یک هتل مرتب گرفته بودن که جای واقعا خوبی بود لیام اما بخاطر اینکه مجبور بود با یک نفر دیگه تحقیق هارو انجام بده چندان دلی خوشی نداشت اما بیخیالش شد و تمرکزش رو گذاشت روی پژوهش و تلما هم کمکش بود همونطور که گفتم داشت براش متفاوت تر از قبل میگذشت بعد از یک مدت حس کرد که بدش نمیاد با بقیه هم وقت بگذرونه یک جورایی انگار از دختره خوشش اومده بود
5 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
11 لایک
داستانت عالیه (:
مطمئنم میتونی یکی از
بهترین نویسنده ها بشی !🌷
همینجوری به کارت ادامه بده و
از خودت بهترین نویسنده رو بساز .🔮
با آرزوی موفقیت:لونا 🌷
به کتابچه ی لونا نیز سر بزنید 🎍
اسم کتاب های کتابخانه ی لونا : دخترک گمشده 🌹
🤝
تست اخرم نیازبه حمایت شما داره
حمایت شه؟!
ناظرش بودمم3>
جالب بووود... پارت قبلشم خوندم...
ممکنه از آخرین پستم حمایت شه:))
لطف داری