این یه تک پارتی درمورد کتاب سنگدل بعد از اتفاقاتی که افتاد
زمانی که قلبم را دزدیده هیچ حسی نداشتم هیچ حسب نخهای احساس درد نه غم نه سوزش تنها صدای جست در سرم بود ناگهان صورتش را دیدم که با آن دو چشم لیمویی اش مرا نگاه میکرد با تمام سرعتم از دریای خ...و....ن گذشتم از سنگ هایی که حال سفید رنگ سرخشان خود نمایی میکرد با تمام توان به سمت آن سه خواهر ترسناک میدویدم من به دنبال جوابی بود جست رفته بود من دیگر قلبی نداشتم هاتا چه میشد ریون با سرعتی که باد را میخراشید روی شانه هایم نشست و آوازه ای سر داد : وای بر آینده ای که ببینی وای بر سرنوشتی که با آن روبه رو شوی بانوی سرخ پوش به دنبال آن چشمان لیمویی نرو بانوی تنهایی که حال به جای آن درخشش سیاهی میبینم به دنبال جواب نرو تا خودت ببینی تو سرخی قلبت را برای آن چشمان لیمویی دادی حالا جز تاریکی نیستی (میدونم بد شد ولی چیزی به ذهنم نرسید) با دستانم اشکی که بر روی گونه هایم سرازیر شد را پاک کردم ناگهان چهار کلمه که زندگی ام را تغییر داد بخاطر اوردم قاتل،مقتول،ملکه،دیوانه دیوانه ... دیوانه .. دیوانه
با تمام سرعت به خانه ی هاتا رسیدم وقتی در باز شد بت صورتی خندان رو به رو شدم خنده ای که از سر درد بود .....
گفتم هاتا به خودت بیا بیا بریم آینده رو ببینیم حال رو فراموش کنیم و گذشته تغییر بدیم هاتا: سلام ملکه ی دلها که حالا خودش بدون قلب مانده عجیبه که حالا قلبی نداری اما باز به فکر جستی انگار من دیوانه بودم انگار من همان دیوانه ی سرنوشت بودم گفتم : مگر قلبی که جست ربود رو میتونم از دست بدم اون فقط خشی از وجودم بود اما جست دلیل زندگی ام را همان روز جشن ربود کاری که از آن پشیمان بود رو کرد دیگر قلبی نداشتم تا ازدست بدهم هاتا گفت : چطور زنده ای گفتم: امیدی در اقیانوس نا امیدی ... ناگهان جست در برابر هر دویمان ظاهر شد و گفت : قلبت را نمیتوانم پس دهم نمیتوانم بر گردم نمیتوانم دستانت را بگیرم اما میتوانم تورا با خود ببرم گفتم: تا هرجای جهان می آیم چشم لیمویی من کلاغ سیاه پوشم من قلبم دادم تا تورا ببینم حتی اگر جهان نبینم دلم نمیخواهد چشمانت را فراموش کنم .... همان شب درست کنار چاه شهد دو بوته رشد کرد بوته های در هم تنیده ی گل سرخ و بوته ی لیمو هاتا برای رسیدن به جواب به سوی سه دختر شتافت اما تنها با تابلوی آن دوبوته ی کنار چاه روبه رو شد در حالی که ریون محافظ این دو بوته ی زیبا بود از آن شب هیچ اثری از شاهدخت و دلقک قصه ی ما پیدا نشد جز یک تاج الماس قلب شکل و دو دستکش سیاه رنگ:)
خب، شاید تو بهش دقت نکردی اما زندگی اصلا منصفانه نیست.❤️🩹❤️🩹❤️🩹
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
ببخشید کیبوردم کلمه میسازه بخاطر غلط های املایی متاسفم
سلام به همه کاملش رو توی این اکانتم گذاشتم برید بخونید
کتابش قشنگه بگیرم؟
قطعا تو خریدنش شک نکن