این داستانی هست که خودم ساختم
هوا کاملا ابری بود ، و برف می اومد یاد اون روز افتادم که با دوست کلاس دوم ام بودم توی حیاط مدرسه اون منو با مداد اذیت میکرد اما من به والدینم گفته بودم منو با چاقو اذیت میکنه نمیدونم چرا . شاید چون که تحقیرم هم میکرد ( داستان بر اثاث واقعیت)البته ناگفته نماند که دو نفر رو توی مدرسه راه انداخته بود که اونا هم اذیتم کنن... داشتم میگفتم... برف اومده بود نزدیک بود قندیل روی دوستم بیفته من اونو بغل کردم و آروم پرتش کردم تا آسیبی نبینه اون موقع هنوز هیچ اتفاقی نیفتاده بود... من کلاس اول هم با اون فرد اشنا بودم اما هنوز باهاش دوست صمیمی نبودم اول اون توی کلاس دیگه ای بود اما به هر علتی از اون کلاس اومد بیرون ماجرای شروع دوستی ما هپی لپ لپ یا همون لپ لپ بزرگی بود که از چند لپ لپ کوچیکتر تشکیل شده بود و به گقته ی خودش داییش براش لپ لپ خارجی اورده بود
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
9 لایک
نه عزیزمچه ناراحتی ای
نه عزیزم چه ناراحتی ای
منظورم این نیست که داستانت بده ولی اگه اسمشو یه چیز دیگه میزاشتی بهتر میشد🥲
حتما اسمشو عوض میکنم عزیزم
ببخشید اگه ناراحتت کردم🥲
داستانت عالیه (:
مطمئنم میتونی یکی از
بهترین نویسنده ها بشی !🌷
همینجوری به کارت ادامه بده و
از خودت بهترین نویسنده رو بساز .🔮
با آرزوی موفقیت:لونا 🌷
خوشحال میشم داستان من رو هم بخونید
و نظرتون رو بگید (:🌷
ممنونم از لطف و محبتت خوشحالم کردی
خواهش می کنم 🌷
خوشحال میشم به داستانم سر بزنید دخترک گمشده اس 🌾
🥰
نقاط قوت و ضعف :
موضوع به نوعی جالبه ✔️
بهتره طرز نوشتنت رو کتابی کنی ✖️
ولی تا اینجا عالی بود 🎍
باشه عزیزم ممنون که کمکم کردی سعی خودمو میکنم
خواهش می کنم 🌷
اوکی
بک بده