
مائدههای زمینی کتابی در ستایش شادی، شوق به زندگی و غنیمت شمردن لحظات است. آندره ژید در این کتاب خداوند را در همهٔ موجودات هستی متجلی میبیند و آزادانه و برخلاف قید و بندهای مذهب، عشق به هستی را مترادف عشق به خداوند میداند. او کتابش را «ستایشی از وارستگی» مینامد

مائدههای زمینی کتابی در ستایش شادی، شوق به زندگی و غنیمت شمردن لحظات است. آندره ژید در این کتاب خداوند را در همهٔ موجودات هستی متجلی میبیند و آزادانه و برخلاف قید و بندهای مذهب، عشق به هستی را مترادف عشق به خداوند میداند. او کتابش را «ستایشی از وارستگی» مینامد

نویسنده:آندره ژید عنوان اصلی به فرانسوی: Les nourritures terrestres کشور: پاریس زبان :فرانسوی تاریخ نشر:۱۸۹۷ آندره ژید در سال ۱۸۹۷ کتاب مائدههای زمینی را نوشت . فلسفههایی هستی رو در ان بنیان نهاده بود و راجع به هستی فلسفه هایی پر شور و زیبا نوشته بود اما متاسفانه در آغاز مورد استقبال واقع نشد به طوری که در طول ۱۰ سال اول تنها ۵۰۰ نسخه از اون به فروش رسید اما بعد از بعد جنگ جهانی دوم و هنگام جنگ جهانی به فروش بسیار بالایی دست یافت مردم از جنگ فاصله گرفته و با خوندن این کتاب خدا رو در جلوههای مختلف زندگی جستجو میکردند آنها از این کتاب به سطوح آمده و با خوندن سطر سطر آن طعم عشق و شور و اشتیاق رو چشیدند

با اینکه از آثار دوره جوانی نویسنده است، وی تقریباً تمام آنچه را که میتوان فلسفه وی نامید در آن گنجاندهاست هرچه بعداً نوشته در تعقیب اندیشههایی است که در این کتاب بیان گردیده، یعنی امتناع از هر گونه وابستگی و قید و بند و ستایش شور و عشق و نگاهی هر لحظه نو به تمام جلوههای هستی.

وی میگوید سرمایه من، از بهم پیوستن چیزهای بخصوصی بوجود نیامده بود، بلکه تنها از ستایش و تحسین من تشکیل یافته بود، من همواره تمام سرمایهام را در اختیار داشتهام… خردمند آن است که از هرچیز به شگفت درآید.

خط سیر اندیشههای او در این کتاب به مانند بسیاری ادبا و حکمای بزرگ جهان شامل درونی ساختن شکوه و زیباییهای هستی و سپس رهایی از خویشتن و سیر در جهان نامتناهی معانی ژرف و جاودانست. شاید بار ها این جمله رو شنیده باشید و ندانید چه کسی ان را گفته است . اما حال فکر میکنم در یافته باشید.: `ای کاش عظمت در نگاه تو باشد نه در آن چیزی که بدان مینگری.»

ریشه اندیشههای مائدههای زمینی را در کتاب مقدس و نوشتههای نیچه فیلسوف و شاعر شهیر آلمانی باید جست. نشانههایی از تأثیر ادبیات مشرق زمین نیز در آن دیده میشود. او در این کتاب چنین استدلال میکند که تمام امیال طبیعی، سودمند بوده و مایه تندرستی است، و بدون این امیال، زندگی لطف خود را از دست میدهد.

آندره ژید میگوید:وقتی از عملی لذت میبرم، برای من دلیل خوبی است که آن عمل را انجام بدهم… مادامی که لبانت برای بوسیدن هنوز شیرین است، سیراب کن… چنان زندگی کن که «زندگیت بدون ترس از نتایج محرماتی که اخلاقیات رسمی بر تو تحمیل میکند، پذیرای هر رویدادی باشد».

اما ژید خطر افتادن در قید و بند کتاب خود را هم به خواننده کتاب خود هشدار میدهد و در آخر، از او میخواهد که: کتاب مرا به دور بینداز، مگذار متقاعدت کند! گمان مبر که حقیقت تو را کس دیگری میتواند برایت پیدا کند … به خود بگو که این کتاب هم چیزی نیست، مگر یکی از هزاران شیوه رویارویی با زندگی. تو راه خویش را بجوی!

و اما چند سطر نظر منِ خواننده و تحقیق گر در باره ی کتاب : در واقع او از ما میخواهد هر کدام کتاب خود را بنویسیم ! استدلال خود را بیاوریم! فلسفه ی خود را داشته باشیم ! نیازی به کاغذ و قلم نیست آندره ژند زندگی را میگوید! همان که هم اکنون به دستان تو نوشته و ورق زده میشود. اینکه از چیزهای کوچکی که در زندگی هست لذت ببریم . در نت به نت و رنگ به رنگ و سطر به سطر این زندگی شور و اشتیاق نهفته است.زیبایی نهفته است. در این زیباییها و سطرها به دنبال ناظم و مصور التصویر'ی بگرد که اینها را گرد هم آورده برای تو ای ناتانائیل ! از نسیم صبح گاهی لذت ببر از موج دریا از نغمه ی گنجشکان از طلوع خورشید از بوی قهوه از چمن های خیس باغ از گل های آفتاب گردانی که به هنگام شب خوابیده و شفق هنگام به خورشید سلام میکنند لذت ببر ... ای ناتانائیل....

آندره در سال ۱۹۴۷ و زمانی که هفتاد و هشت ساله بود، برندهٔ جایزه ادبی نوبل شد. وی مینویسد: بزرگترین الهه تقدیر پیوسته در گوشم زمزمه میکند که دیگر چیز زیادی از عمرت باقی نماندهاست.

َژید برای سالها بت «پیشروها» بود و محافظهکاران او را «منحرفکنندهٔ جوانان» میدانستند. اما او پاسخ میداد، سقراط نیز که اکنون یکی از خدایان این محافظهکاران محسوب میشود، از چنین تهمتهایی به دور نبودهاست. تا زمان مرگش (۱۹ فوریه ۱۹۵۱)، بحث و جدلهای فراوانی پیرامون شخصیت و نفوذ او در جریان بود و «سیل انتقاد» از چپ و راست، کمونیستها و کاتولیکها، تا لب گور او را دنبال میکرد.

برگ سبزی از شاهکار مائده های زمینی تقدیم نگاه مهربونتون ! آمالفی ( شب هنگام ) انتظار های شبانه ای هست معلوم نیست دیگر از کدام عشق . اطاق کوچک مشرف بر دریا ؛ روشنائی خیره ماه که بر فراز دریا است مرا از خواب برانگیخته است . وقتی به پنجره نزدیک شدم گمان می کردم که سپیده دمیده و برآمدن آفتاب را خواهم دید... اما نه ... ( چیزی که بالفعل و كاملاً اتفاق افتاده است ) همچنانکه در ضیافت هلن در فاوست دوم بود ، ماه است ، نرم و ملایم و آرام . دریا خلوت . دهکده ها فسرده . سگی در شب روزه میکشید . . . و چفت ها بر دریچه ها است. جایی برای کسی نیست و نیز نمی شود دریافت که همه این ها چگونه از نو بیدار خواهند شد . ماتم بی اندازه سگ برای روز هم دیگر جایی نیست . عدم امکان خواب . آیا تو خواهی کرد ... ( این یا آن کار را ) ؛ به باغ خلوت خواهی رفت ؟ بکناره خواهی رفت که خود را بشوئی ؟ برای چیدن پرتقال که زیر مهتاب خاکستری می نماید خواهی رفت؟ و بنوازشی ک را آرام خواهی کرد ؟ - ( چه بسا شده است که دیده ام لبیعت از من اقدامی می طلبد و من ندانسته ام کدام قدم را برایش دارم . ( در انتظار خوابی که نخواهد آمد ...
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
تستچی مائدههای زمینی را لایک کرد
ممنونم 🙏🏼🌚