سلام درسته که داستان خیلی غمگینه ولی زیباست
مادر من فقط یک چشم داشت.
من از اون متنفر بودم… اون همیشه مایه خجالت من بود!
اون برای امرار معاش خانواده برای معلمها و بچه مدرسهایها غذا میپخت.
یک روز اومده بود دم در مدرسه که منو به خونه ببره خیلی خجالت کشیدم،آخه اون چطور تونست این کار رو با من بکنه؟
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
66 لایک
اولین لایک
اولین کامنت
بی نظیر بود
خدایی پین نداره؟
وایییی نه🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺 نههههههههههههههه
😭😭😭😭😭
چه آدم بی رحم و بی شعوری
اوهوم
گریم گرفت🥺😭
دست مامانا رو باید بوسید...
مادر،مادرم،مادرت،مادرامون🛐🛐🛐
خیلی یهویی بود
وقتی خوندمش سرم گیج رفت وای خیلی غمگین بود
نکنین با منن.
چرا منو به گریه میندازی؟
سر این گریه کردم🙂😭