داستاني كه ميخوام بهتون معرفي كنم داستان گوي كريستال هست كه خيلي قشنگه و توصيه ميكنم حتما بخونيد🔮✨
روزی روزگاری زن جادوگری بود که سه پسر داشت. آنها یکدیگر را بسیار دوست داشتند، اما ساحره به فرزندان خود بیاعتماد بود و خیال میکرد که آنها میخواهند قدرت جادوییاش را از دستش بگیرند. جادوگر پسر بزرگتر را به شکل عقابی در آورد که روی قله بلند و سنگلاخی زندگی میکرد، روزها در آسمان بالا و پایین میپرید و با پرواز خود دایرههایی ترسیم میکرد. پسر دوم هم به نهنگ تبدیل شد که در اعماق دریا زندگی میکرد و کسی اثری از او نمیدید، جز فواره پر قدرتی که گهگاه به هوا پرتاب میکرد. پسر سوم که از همه کوچکتر بود از بیم آنکه مبادا او را هم به حیوان وحشی مانند خرس یا گرگ بدل کند در نهان از خانه مادر گریخت.🚶🏻♂️🚶🏻♂️🚶🏻♂️
7 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
6 لایک
بچها اگر داستان هاي بيشتر خواستيد بهم بگيد درباره ي چي باشه تا بزارم🍄🍁✨
لایک شد ممنون میشم داستانم لایک شده !
اسمش دخترک گمشده 🌷
اگه همه ی پارتای داستانم لایک شده «پنج تا فقط پارت داره فعلا» همه پارتای داستانتون لایک میشه 🌷
باشه حتما 🥺
متشکرم 🌷
هـایـ آنجلــ༻
تـسـتـ / پـسـتـتـ عـالـیـ بـود ^-^
مایـلـღ به حـمایـتـ↻ ¿
بـک مـیـدمـ☆♬
خـوشـحـالـ مـیـشـمـ پـیـنـ کـنـیـ彡✯
حتما🧚🏻♀️