
من اگر کافر و بی دین و خرابم؛ به تو چه؟ من اگر مست می و شرب و شرابم ؛ به توچه؟ تو اگر مستعد نوحه و آهی، چه به من؟ من اگر عاشق سنتور و ربابم؛ به تو چه؟ تو اگر غرق نمازی، چه کسی گفت چرا؟ من اگر وقت اذان غرقه به خوابم، به تو چه؟ تو اگر لایق الطاف خدایی، خوش باش. من اگر مستحق خشم و عتابم، به تو چه؟ دُنیا گر چه سراب است به گفتار شما من به جِد طالب این کهنه سرابم، به تو چه؟ تو اگر بوی عرق می دهی از فرط خلوص! و من ار رایحه ی مثل گلابم، به تو چه؟ من اگر ریش، سه تیغ کرده ام از بهر ادب. و اگر مونس این ژیلت و آبم، به تو چه؟ تو اگر جرعه خور باده کوثر هستی! من اگر دُردکش باده ی نابم، به تو چه؟ تو اگر طالب حوری بهشتی، خب باش! من اگر طالب معشوق شبابم، به تو چه؟ تو گر از ترس قیامت نکنی عیش عیان. من اگر فارغ از روز حسابم، به تو چه؟
دوباره میسازمت وطن! اگر چه با خشت جان خویش ستون به سقف تو می زنم، اگر چه با استخوان خویش دوباره می بویم از تو گُل، به میل نسل جوان تو دوباره می شویم از تو خون، به سیل اشک روان خویش دوباره ، یک روز آشنا، سیاهی از خانه میرود به شعر خود رنگ می زنم، ز آبی آسمان خویش اگر چه صد ساله مرده ام، به گور خود خواهم ایستاد که بردَرَم قلب اهرمن، ز نعره ی آنچنان خویش کسی که « عظم رمیم» را دوباره انشا کند به لطف چو کوه می بخشدم شکوه ، به عرصه ی امتحان خویش اگر چه پیرم ولی هنوز، مجال تعلیم اگر بُوَد، جوانی آغاز می کنم کنار نوباوگان خویش حدیث حب الوطن ز شوق بدان روش ساز می کنم که جان شود هر کلام دل، چو برگشایم دهان خویش هنوز در سینه آتشی، بجاست کز تاب شعله اش گمان ندارم به کاهشی، ز گرمی دمان خویش دوباره می بخشی ام توان، اگر چه شعرم به خون نشست دوباره می سازمت به جان، اگر چه بیش از توان خویش
دارا جهان ندارد سارا زبان ندارد بابا ستاره ای در هفت آسمان ندارد کارون ز چشمه خشکید، البرز لب فرو بست حتا دل دماوند، آتش فشان ندارد دیو سیاه دربند،آسان رهید و بگریخت رستم در این هیاهو، گرز گران ندارد روز وداع خورشید، زاینده رود خشکید زیرا دل سپاهان، نقش جهان ندارد بر نام پارس دریا، نامی دگر نهادند گویی که آرش ما، تیر و کمان ندارد دریای مازنی ها، بر کام دیگران شد نادر ز خاک برخیز، میهن جوان ندارد دارا ! کجای کاری، دزدان سرزمینت بر بیستون نویسند، دارا جهان ندارد آییم به دادخواهی، فریادمان بلند است اما چه سود، اینجا نوشیروان ندارد سرخ و سپید و سبز است این بیرق کیانی اما صد آه و افسوس، شیر ژیان ندارد کوآن حکیم توسی، شهنامه ای سراید شاید که شاعر ما دیگر بیان ندارد هرگز نخواب کوروش، ای مهرآریایی بی نام تو،وطن نیز نام و نشان ندارد
چون درخت فروردین، پرشکوفه شد جانم دامنی ز گل دارم، بر چه کس بیفشانم؟ ای نسیم جان پرور، امشب از برم بگذر ورنه این چنین پرگل، تا سحر نمیمانم لاله وار خورشیدی، در دلم شکوفا شد صد بهار گرمی زا، سر زد از زمستانم دانهی امید آخر، شد نهال بارآور صد جوانه پیدا شد، از تلاش پنهانم پرنیانِ مهتابم، در خموشی شبها همچو کوه پابرجا، سر بنه به دامانم بوی یاسمن دارد، خوابگاه آغوشم رنگ نسترن دارد، شانههای عریانم شعر همچو عودم را، آتش دلم سوزد موج عطر از آن رقصد، در دل شبستانم کس به بزم میخواران، حال من نمی داند زان که با دل پرخون، چون پیاله خندانم در کتاب دل، سیمین! حرف عشق میجویم روی گونه میلرزد، سایههای مژگانم!
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
فک کنم یکی از شعراش میگه...
کوروش مخواب هرگز...ای..مهر..آریایی...بی نام تو وطن نیز...نام و نشان ندارد...!
بیوم...:)
تو اسلایدا هست
چرا من ندیدم...؟:/
کور شدم:/
اسلاید ۳
بچه ها من شخصا خودم شعر مینویسم و اصلا راحبش اعتماد ب نفس دارم تاحالا هم ب کسی نشون ندادم چیکار کنم ؟!😢😢
به نظرم میتونی به کسی که تجربه داره تو این زمینه شعراتو نشون بدی و باهاش صحبت کنی تا راهنماییت کنه و کمکت کنه....
نظر شخصی منه 🤌
اخه برای اونم خجالت میکشم 😂😂
تو مثل منی پس 😂🤌