
توضیحات بازی:باید داخل داستانی که توصیف میشه قا.تل رو پیدا کنید.
توضیحات بالا؛صفحه اول: نام و نام خانوادگی مق.تول:کارول رابینسون، پدر و مادر: هانا و کریس رابینسون، محل کار: پیتزا فروشی هان مور، محل قت.ل:پیتزا فروشی هان مور.
از زبان خانم و آقای رابینسون: از دانشگاه برمیگشت که بره خونه و لباس هاش رو عوض کنه و آماده برای رفتن به سرکار بشه.این ترم پول کمی داشت نمی خواست باز از ما پول قرض کنه.مونا یکی از دوست های نزدیکش براش یه کار خوب تو یکی از نزدیکه ترین مغازه ها به خونه ش پیدا کرده بود که پول خوبی رو هم میداد و صاحب اون فروشگاه پسر یکی از همسایه های قدیمی مون بود . کارول با یه پسری به نام مایک به طور پنهانی رابطه داشت. مایک صاحب یه عطیقه فروشی بود و وضعیت مناسبی برای ازدواج نداشت. وقتی کارول این که یه کار خوب پیداکرده رو تلفنی به من میگفت ساعت ۴ بعدظهر بود و بعد از اون گوشی رو قط کرد تا به کاراش برسه.
از زبان مونا [دوست کارول]:ما باهم تو اون فروشگاه کار میکردیم، بعد از اینکه کارول وارد فروشگاه شد، تلفنش رو قط کرد و خیلی خوش رو ازم پرسید چیکار کنه، منم هم سعید، سرکارگر مغازه رو نشون دادم تا از اون کار دقیقشو بپرسه. من میدونستم که کار اون دور ورای شست و شوی آشپزخونس ولی خب دقیق نمیدونستم باید از کجا شروع کنه. بعد از اون مکالمون هم چند باری هنگام شست و شوی ظرف ها و تعویض کردن روغن سرخ کن دیدمش. چند یاعت بعد هم کارم تموم شد و ساعت ۵ و نیم از اونجا خارج شدم و قبل رفتم هم کارول رو زنده دیدم.
از زبان سعید (سرکارگر کارول): من از عراق اومدم ایجا و اون اول با صاحب این مغازه اشنا شدم و رفیق شدم و الان ۶ سالی هست که اینجا کار می کنم. مونا به من سم(صاحب مغازه) گفته بود که یکی از دوستاش نیاز شدیدی به پول داره و از اونجایی که ماهم یه نیرو کم داشتیم کارول رو استخدام کردیم. من کارول رو اولین بار دم صندوق دیدم که از کاری که باید کنه رو میپرسید و منم بهش گفتم و بعد اون مشغول به کار شد. چند ساعت بعد همسرم به من زنگ زد و به من گفت که بچه داره میاد و من هم به سرعت خودم رو به بیمارستان رسوند ولی یادم هست که من ساعت ۶ از اونجا زدم بیرون ولی مونا و کارول هنوز کارشون مونده بود.
از زبان مایک(bf کارول): من کارول رو خیلی دوست داشتم ولی از اونجایی که پدر کارول یه آدم حصابی میخواست سعی کردم خودم رو بهشون نشون ندم ولی کارول میگفت اونا متوجهت شدن و حتا درباره ات تحقیقم کردن. من داشتم پول جور میکردم تا کارول سرکار نره ولی خب دیر جنبیدم. پس به یکی از دوستام به نام سعید که اونجا کار میکرد گفتم هوای کارول رو داشته باشه.
از زبان سم(رئیس کارول): بعد از اینکه مونا به من گفت یکی از دوستاش نیاز به کار داره من به کارول یه کار دادم. اونجور که مونا میگفت دل خوشی از کارول نداشت ولی هرچی باشه دوستش هست. من کل اون روز رو مغازه نرفتم چون خیلی خسته بودم و قتی مونا به من گفت این اتفاق افتاد من خودم رسوندم ولی اونقدر هم نجنبیده بودم.
مشاهدات پلیس: کارول روی زمین آشپز خانه افتاده بود و با چاقو مودر حمله قرار گرفته بود. وقتی ما رسیدم کاملن مرده بود و جز سم که تازه رسیده بود هیچکس نبود.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
هرکی جواب درست رو بگه ۵۰ امتیاز میگیره!
البته تا آخر هفته
مونا چون گفت من ۵ و نیم رفتم ولی سرکارگر گفت یادمه که ساعت ۶ کار هر دو مونده
پارت دو؟
بزارم؟
آخه خیلی کم حمایت شد.بعد پارت دو یه پرونده دیگس
-مونا- چون اینجا سم گفت ک: وقتی مونا به من گفت این اتفاق افتاد من خودم رسوندم ولی اونقدر هم نجنبیده بودم. ولی طبق گزارش پلیس وقتی رسیده بودن بجز سم که تازه رسیده بود کسی اونجا نبوده. و بقیه دلیلاشم بقیه گفتن: دل خوشی نداشته و اون اختلاف ساعته..
«مونا»
دلایل:
1_نداشتن دل خوش از کارول
2_مونا گفته بود ساعت پنج و نیم از پیتزافروشی زده بیرون ولی سعید گفت ساعت شیش رفته بیمارستان ولی کار کارول و مونا هنوز تموم نشده بوده
جواب دریت؟
جواب درست؟
شما باید بگین کدومه
(مونا)
مونا: چند ساعت بعد هم کارم تموم شد و ساعت ۵ و نیم از اونجا خارج شدم و قبل رفتم هم کارول رو زنده دیدم
سعید: ولی یادم هست که من ساعت ۶ از اونجا زدم بیرون ولی مونا و کارول هنوز کارشون مونده بود.
برعکسهممیشهه