8 اسلاید پست توسط: Ayda انتشار: 8 ماه پیش 65 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلاممممم آیدا هستم امدم با ادامه داستان
سلام از آنجایی که قسمت اول داستان زود بازدید گرفت و تایید شد امد که قسمت بعد رو بنویسم امید دارم از این قسمت هم حمایت بشه خوب زیاد حرف نمی زنم بریم برای داستان
از زبان یاشا
بعد از این صحبت با هوکاگه در کشور میزش رو بازه کرد
یه کیلید و یه کاغذ داد دستم و گفت: این کلید خونه هست و آن آدرسش و باید از فردا بری به آکادمی
من : باشه
هیروزن: خوبه ، شما دوتا که آن بیرون وایسادید بیان داخل
آن دوتا امدن داخل
شینوبی ۱ : با ما کاری داین هوکاگه ساما ؟؟؟
هیروزن: بله باید این دختر رو به آن آدرسی که داخل دستش هست راهنمایی کند
شینوبی ۲ : چی داخل دهکده راهش دارین؟؟؟؟
هیروزن: بله و مشکلی در این باره نمی بینم
شینوبی ۱: خوب دختر جون با ما بیا بریم خونه رو نشون ببریم
من : باشه ولی من اسم دارم اسمم یاشاست
آن دوتا چیزی نگفت بعد راه افتادن از هیروزن سان خداحافظی کردم و دنبالشان رفتم
بعد چند دقیقه رسیدم به یه خونه نزدیک محله اچیها
شینوبی ۱ : این خونه هست
من : باشه
شینوبی ۲ : راستی اگه کاری داشتی از هرکی بپرسی بهت جواب میده اینجا آدم های مهربونی داره
من : باشه
ان دوتا رفتن آرام با کیلید در رو باز کردم و وارد خونه شدم خونه خوبی بود
احساس کردم گشنم به سمت اشپز خونه حرکت کردم و در یخچال رو باز کردم چیزی برای خوردن نبود اهی کشیدم پول هم نداشتم نمی دوستم چی کار کنم که یهو زنگ در رو زدن رفتم درو بازه کردم که دیدم یه شینوبی هست
شینوبی : تو یاشا هستی ؟
من : بله خودمم
شینوبی : بیا این پول مال تو هستش هوکاگه ساما گفت که سر هر ماه بهت پول میدم
پولو گرفتم و گفتم : ممنون از طرف من از تشکر کن
یه لبخند ساده زدم
آن شینوبی دستشو بلند کردو گذاشت روی سرم یه لبخند زد و رفت
دورغ چرا یاد داداش مادارا افتادم دلم براش تنگ شده بود یه بغض توی گلو م بود خیلی وقت بود ندیدمش نفس عمیقی کشیدم
رفتم روی مبل نشستم و پول رو حساب کتاب کردم و مقدار مورد نظر رو برداشتم و از خونه خارج شدم
باید یه رستوران پیدا میکردم داشتم واسه خودم راه میرفتم که یه پسر رو دیدم که ناهار سیاه داشت و جوری مو هاش رو بسته بود که شیبه آناناس شد بود رفتم سمت
من : سلام شما میدونید که یه رستوران ها برای کجا میتونم پیدا کنم ؟؟؟
اون : مندوکسهه اره میدونم یه رستوران هست به نام رامن ایچیکو ( اسمش همین بود ؟؟)
من : باشه ولی کجاست
اون : مندوکسهه من شیکامارو هستم الان راه رو نشونت میدم تو تازه دارید نه این ورا ندیدمت
من: درسته تازه وارد هستم اسم یاشا هست خوشبختم شیکامارو سان
شیکامارو تعجب کرد و گفت: من همون شیکامارو صدا کن
من : باشه
شیکامارو : خوب راه بیافت بریم
من : باشه
شیکامارو : آنقدر یه کلمه جواب میدی ؟
من : همین جوری
بعد چند رسیدم به رامن ایچیکو
شیکامارو : اینجاست دیگه با من کاری نداری ؟؟؟
من : نه ممنون خداحافظ
شیکامارو: خداحافظ
اروم وارد رستوان شدم و رفتم نشستم
( دوستام من اسم آن دونفر که آن جا کار میکردن رو یادم نیست توی کنند و اسمشون رو بگین بخاطر همین دختر رو دختر می نویسم و مرده هم مرده )
یه دختر آنجا بود تا منو دید گفت : پدررر به مشتری جدید داریم
یه مرد هم آمد و گفت : چه خوب بیا اینجا بشین ببینم اسمت چی ؟؟؟
من : یاشا هستم
دختره: چی یاشا چه اسم قشنگی
پدرش هم تایید کرد
مرده : خوب چی میخوری ؟؟؟
من : یه رامن ساده لطفا
آن دوتا: باشه
بعد چند دقیقه رامن رو آوردن
دختر ه: بفرمائید این هم رامن شما
من : ممنون
دختر : خواهش می کنم
شروع به خوردن رامن کردم خیلی از تصورم خوشمزه تر بود بعد خودنه رامن
می خواستم پولو حساب کنم که
مرد : نمی خواد حساب کنی دفعه اول رایگان هست
تعجب کردم چیزی نگفتم بعد یه تشکر کردم و از مغازه بیرون رفتم
رفتم خونه در رو باز کردم و از توی جیبم یه تومار اموردم بیرون یه جودوسو( درسته دیگه ؟؟ ) زدم و کلی لباس امد بیرون آورد برداشتم و رفتم توی کمد توی اتاق خواب چیدم بعد یه آب خودمان رو نگاه کردم هنوز بگم وقت هست پس یکم دیگه پول برداشتم و رفتم وسیله گرفتن که شامل
یه کاناته چند شوریگن و چند تا کونای میشود
بعد هم رفتم لباس راحتی پوشیدم و مسواک زدم و خوابیدم که فردا برم به آکادمی شینوبی موندم آنجا چه جور آدم هایی میبینم
خمیازه کشیدم و به خواب رفتم
خوب همین بود بازم خواهم گذاشت امید دارم خوش تون بیاد و همین طوری که چیز خاصی داره و یکم دوست خواهد داشت راستی توی کامنتا بهم بگین که مانگیکو شارینگان چه شکلی باشه ؟؟؟ هنوز تصمیم نگرفتم
خوب همین دیگه ببخشید که خیلی حرف زدم
8 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
10 لایک
دوستانی که این داستان رو می خونین یه نظرسنجی دارم درباره این داستانی اگه میشه داخلش شرکت کنین
دیگه قرار خیلی کم بنویسم البته شاید
ناظر که قسمت ۳ رو منتشر نمی کنی به خدا قسم چیزی نداره
حالا چرا آنفالو میکنی من دارم زحمت می کشم😂😅
دستم خورد
خیلی خوبه داستانش ولی بعد از حادثه ی اوچیها هستش و یاشا ۹ سالشه یعنی با برادرش ۱۰۰ سال اختلاف سنی داره
ار۰
راست میگی
ولی اینجوری نیست داستان فرع میکنه که توی قسمت بعدی می فهمین
خوب بچه ها احتمالا امروز و قسمت جدید رو هم بنویسم که برسم بگیه آکادمی
امید دارم خوش تون بیاد