زندگی توی انیمه ناروتو

خوب امدم با یه داستان درباره زندگی توی انیمه ناروتو خوب بریم برای معرفی شخصیت اصلی اسم : یاشا فامیل: اچیها سن : دز شروع داستان ۹ در ادامه ۱۲ و۱۳ پستگان : اچیها مادارا برادر بزرگ تر خوب راستی آن شارینگان ۳ توموعه داره و مانگیکو شارینگان ابدی داره خوب بریم برای شروع داستان

از زبان یاشا بلخر به دهکده برگ رسیدم داداش گفت بود به دهکده پنهان برگ برو آروم به سمت دروازه حرکت کردم که دوتا شینو بی دیدم ( راستی یاشا یه ماسک مثل کاکاشی داره فقط سیاه هست یادم رفته بود بگم ) که یکی از شینوبی ها گفت شینوبی ۱ : بچه جون اینجا چیکار داری با لحن سرد و بی احساسم گفتم : میخوام هوکاگه رو ببینم شینوبی ۲ : چرا ان وقت ؟ من : به شما مربوت نیست شینوبی ۲ دستشو مشت کرد بود که شینوبی ۱دستشو گذاست روی شونش و گفت : ارام باش بعد به من گفت باشه میرم دفتر هوکاگه ولی قبلش اسم و سن بگو سرم رو به نشانه تایید تکان دادم و گفتم : یاشا ۹ ساله بعد راه افتادیم بریم دفتر هوکاگه

توی راه بودیم که که نگاهم به سنگ های هوکاگه ها رفت که صورتی هاشیراما سان رو دیدم ( همه می دونیم پسوند سان چی هست )

وقتی رسیدم به دفتر هوکاگه شینوبی ۲ گفت که ما میریم توی وقتی گفتیم بیا داخل سرم رو به نشانه تایید تکان دادم رفتن داخل که بعد چند دقیقه شینوبی ۱ گفت بیا داخل رفتم داخل که هوکاگه رو دیدم خیلی بنظرم برای هوکاکه بودن پیر بود من : شما هوکاگه هستین؟؟ هوکاگه گفت : بله تو با من کاری داشتی ؟؟ من : بله هوکاگه: خوب من هیروزن هستم خوب کارت چی هست و قبلش خودت را معرفی کن من : باشه ولی قبلش این دوتا بزن بیرون شینوبی ۲ : چرا بریم بیرون؟ من خیلی رک گفتم : به شما اعتماد ندارم شینوبی ۱ گفت : خیلی داری پاتو از گیلیمت دراز تر میکنی بچه هیروزن سان: آرام باش برین بیرون شینوبی ۲ : ولی هوکاگه ساما هیروزن سان: گفتم بیان بیرون آن دوتا رفت بیرو ن هیروزن سان: خوب تو کی هستی و چیکار داری

هیروزن سان: کی هستی و چیکار داری من : اچیها یاشا هستم ...... خواهر کوچیک مادارا اچیها اینو گفتم و ماسک رو کشیدم پاین و بعد سریع گذاشتم سر جاش هیروزن سان : چی تو یه اچیها هستی توی آن اتفاق برای قبیله اچیها چجوری زند موندی ؟ دروغ که نمی گی؟ من : من دروغ نمیگم یه اچیها هستم توی آن اتفاق برای قبیله اچیها نبودم همون طور که گفتم خواهر کوچیک مادارا هستم هیروزن: خوب شارینگان رو فعال کن من : باشه شارینگان رو فعال کردم تا میخواستم حرف بزنم هیروزن سان تعجب کرد و گفت : توی چجوری شارینگان ۳ توموعه دهری مگه چه اتفاقی افتاده برات نازه حرفت درسته تو خیلی شبیه مادارا هستی من : ممنون ولی نمیتونم بگم که چه اتفاق هایی برام افتاده

هیروزن: خوب تو میخوای توی دهکده بمونی درسته؟ من : درسته هیروزن : باشه ولی چند تا شرط داره من : هرچی باشه قبول میکنم هیروزن سان یه لبخند زد و گفت : اول نماید به کسی بگی که خواهر مادارا اچیها هستی دوم باید شینوبی دهکده پنهان برگ بشی سوم بهت یه خونه میدم قبول میکنی ؟؟ من : بله قبول میکنم از همون اول هم بجز به هوکاگه قرار نبود بگم خواهر کوچیک مادارا اچیها هستم و درباره شینوبی شدن هم مشکلی ندارم هیروزن: راستی شرط چهارم هست من : چه شرطی؟ هیروزن: نباید به کسی بگی که اچیها هستی من : قبول

خوب همین بود بازم خواهم گذاشت امید دارم خوش تون بیاد این داستان چیز خاصی نداره و بیشتر برای سرگرمی هست شاید یکم هم اکشن داشته باشه همین دیگه