کاخ جادویی

...

روزها در شهر ویلارون، هیچ رویداد عجیب و غریبی رخ نمی‌دهد. اما وقتی شب می‌شود و ستارگان دوباره به درخشش خود بازمی‌گردند، رازهایی در دسترس شهروندان قرار می‌گیرد.

دیتانیا، یک دختر جوان، به دنبال ماجراهای هیجان‌انگیز و فراموش نشدنی است. یک شب، او تصمیم می‌گیرد به کاخ قدیمی واقع در حومه شهر بروید. به نظر می‌رسد این کاخ مورد ترس و تعجب اهالی شهر بوده و هیچ کس جرئت ورود به آن را ندارد.

با پرداخت ورودی، دیتانیا وارد کاخ می‌شود. درون، او با یک هاله از جادو و رنگ‌های درخشان روبرو می‌شود. اتاق‌های بزرگ و عجیب و غریب، موجودات خیالی و پیچیده و یک درب مخفی از اکتشاف‌ها برای او در انتظار است.

دیتانیا به اکتشاف این کاخ می‌پردازد و در هر اتاق جدیدی که وارد می‌شود، بر روی لوح فانتزی خاصی مکان و زمان نوشته شده است. او عمیقاً در داستان‌های مختلف غرق می‌شود: در یک اتاق، با دزدان دریایی دریاها را کاوش می‌کند و در اتاق دیگر، در میان جنگل‌های پر از جانوران عجیب و غریب قرار می‌گیرد. از طلوع آفتاب تا غروب آن، دیتانیا به اکتشاف جهانی است که فقط در داستان‌های فانتزی وجود دارد. او در رویاهای ماجراجویی فرو می‌رود و همه راجع به قدرت داستان می‌فهمد. به طور ناگهانی، دیتانیا در مقابل یک درب قدیمی قرار می‌گیرد که به لحظه اولش باز می‌شود.

وقتی از کاخ خارج می‌شود، او همچنان احساس شگفتی و توانمندی‌های جدید دارد. دیگر فانتزی‌ها و داستان‌ها درونش زنده است و او می‌تواند به عنوان قهرمان داستانی واقعی به ماجراهای خود ادامه دهد. دیتانیا به شهر برمی‌گردد و داستان‌هایش را با همه می‌سازد. او به همه می‌گوید که ماجراهایی که در داخل کاخ تجربه کرده است واقعیت دارند. البته تعدادی از افراد با خنده به او نگاه می‌کنند، اما او به هیچکس اعتنایی نمی‌کند. با اعتماد به نفس و تصمیم جدید، دیتانیا مردم را به ماجراجویی و خیال پردازی دعوت می‌کند. او می‌خواهد همه را به دنیای فانتزی و رویایی خود ببرد و به هر کس نشان دهد که در هر کسی یک قهرمان نهفته است، فقط کافی است که بخواهد و به رویای خود پایبند باشد.