آبشار بدبختی پارت 7

از زبان بل: با سردرد خیلی بدی از خواب بیدار شدم و چشم هامو باز کردم ولی سقفی که دیدم سقف اتاق خودم نبود یه سقف صورتی پاستلی بود.رنگی که ازش متنفرم. سریع از جام بلند شدم و به دور و اطراف یه نگاهی انداختم.من توی یه اتاق خواب بزرگ با دو تا تخت خواب و دو تا کمد و یه میز کوچیک و یه قاب گلدوزی بزرگ بودم.روی اون یکی تخت دیپر خوابیده بود و مدام غلت می زد.آروم صداش زدم و یکدفعه از خواب پرید و داد زد:"از اینجا بیل سایفر من دیگه باهات معامله نمی کنم."وقتی من رو دید آرام شد و عذر خواهی کرد.پس قبلا با بیل معامله کرده بود. دیپر:"ما...ما کجاییم؟اینجا چه خبره؟چه اتفاقی افتاد؟"من با نگرانی بهش نگاه کردم:"احتمالا بازی یه نوع بازی جادویی بوده که بازیکن ها رو داخل بازی میبره و ما الان داخل بازی هستیم."دیپر:"یعنی اون زن یه جادوگر بوده؟"سر تکون دادم:"آرخکه و امکان داره تا وقتی که بازی تموم نشه نتونیم بریم بیرون...باید برادرم رو پیدا کنیم" دیپر با تعجب به من نگاه کرد:"برادرت؟منظورت بیله؟چرا؟"نمی خواستم بهش بگم که بیل قبلا هم یه همچین چیزی رو تجربه کرده ولی مجبور بودم:"اون قبلا یه همچین اتفاقی براش افتاده و اینکه بیل قوانین این بازی رو اول از همه خوند و به طور حتم یه اشاره ای به اینکه چطوری اومدیم توی بازی اونجا شده"دیپر از جاش بلند شد و گفت:"من هم قبلا توی یه بازی بودم...ولی اون بازی یه بازی متفاوت بود..."یکدفعه یه نفر در زد"خانم؟آقا؟مهمون ها دارن میان"با تعجب به هم نگاه کردیم"مهمون ها؟منظورتون چیه؟"کسی که در زده بود وارد اتاق شد.یه زن تقریبا پیر و خیلی لاغر بود"مهمون هایی که برای جشن دعوت شدن دوشیزه ها،دوک ها،بازرگان های مهم و..."یه نگاهی به ما کرد"چرا آماده نیستید؟زود باسگشید یه آبی به صورتتون بزنید و لباس هایی که کنار تختون گذاشتم رو بپوشید"چرخید تا از اتاق بره بیرون"و لطفا عجله کنید"و از اتاق خارج شد

دیپر:"اون به ما گفت خانم و آقا؟مگه ما افراد خیلی مهمی هس..."حرفش رو قطع کردم:"الان چند تا نکته مهم فهمیدیم:1.ما دو تا از افراد مهم هستیم 2.امروز جشنی برای افراد مهم برگزار میشه احتمالا هم برای ملاقات رسمی و بستن قرداد3.چند تا از خدمتکار ها غیب شدن" دیپر با تعجب بهم نگاه کرد:"از کجا میدونی چند تا از خدمتکار ها غیب شدن؟"من:"تعداد زیادی دستمال سفره و وسایل تزئینی دستش بود یعنی تعداد خدمتکار ها کم بوده و اون هم مجبور شده کمک بده در حالی که با توجه به لباسش اون باید توی آشپزخونه کار کنه...اینا مهم نیستن فقط الان سریع آماده شو چون باید بگردیم و بقیه افراد رو هم پیدا کنیم" یک ساعت بعد::جلوی در عمارت وایساده بودیم و به مهمون ها خوش آمد می گفتیم.و البته دنبال میبل و بیل و اون نورث وست می گشتیم ولی تا حالا که هیچکدوم رو ندیده بودیم.دیپر:"مطمئنی به عنوان خدمتکار یا یه آدم عادی نیستن؟" زمزمه کردم:"نمی دونم ولی یه حسی بهم میگه که بیل هم یکی از مهمون هاست"یه دروغ دیگه،یه حسی بهم نمی گفت درواقع خود بیل بهم می گفت الان هم صدای اون رو توی سرم می‌شنیدم و هم حواسم به محیط اطرافم بود و منتظر بودم تا پیداش بشه.بلاخره دیدمش که یه لباس سرمه ای پوشیده بود و کنار میبل راه می رفت کارمون رو خیلی ساده کرد و دیگه لازم نبود دنبال میبل بگردیم.وقتی نزدیک ما شد تعظیم کوتاهی کرد و زمزمه کرد:"باید بریم داخل باهاتون کار دارم"

وقتی رفتیم داخل بیل ما رو کشوند یه گوشه و شروع کرد به صحبت کردن‌:"حتما میدونید که داخل بازی گیر افتادیم و تا وقتی که بازی رو نبریم یعنی فردی که افراد رو می دزده یا دلیل این غیب شدن ها رو نفهمیم نمی تونیم از بازی خارج بشیم.باید اول دنبال یه نفر بگردیم که بدونه کیا غیب شدن و بعد دنبال یه نفر بگردیم که اونا رو بشناسه و بعدش یه طعمه میزاریم و اون فرد رو میگیریم همه فهمیدن؟"دیپر و میبل تعجب کرده بودن که بیل اینقدر سریع رفته بود سر اصل مطلب و خیلی آروم سر تکون دادن بیل ادامه داد:من بین مهمونا میگردم تا ببینم فرد مشکوکی هست یا نه.میبا هم از نگهبان ها میپرسه دیپر هم دنبال سرخدمتکار میگرده بل هم میره آشپزخونه اگه هرکس چیزی پیدا کرد میاد همینجا و منتظر میمونه همه فهمیدن؟اگه فهمیدید شروع کنید" دیپر و میبل سر تکون دادن و رفتن من هم می خواستم برم که بیل بازوم رو گرفت:"بل قبل از اینکه داخل بازی بیایم یک لحظه کوتاه چشم هامون شبیه به چشم های‌ اصلی مون شد...اگه دیپر هم این رو دیده باشه شک میکنه که ما سایفریم پس بعد از این ماجرا نقشه رو اجرا می کنیم"من:"مطمئنی؟یعنی..."سر تکون داد و با آرامش رفت به سمت سالن اصلی . من هم برگشتم و رفتم سمت آشپزخونه.توی راه یه صدای عجیبی شنیدم که از پشت یکی از رو ها میومد رفتم سمت در و آروم و با احتیاط در رو باز کردم و ...

از زبان بیل:یکدفعه صدای جیغ بل رو توی سرم شنیدم و برگشتم به سمت صدا و شروع کردم به دویدن یک لحظه بل رو دیدم که پیچید توی راهرو و بعد واقعا صدای جیغش رو شنیدم که همون لحظه قطع شد رفتم سر رهرو و نگاهی به داخلش انداختم هیچکس نبود به دور و بر یه نگاهی انداختم و یکی از درها رو دیدم که درزشباز بود در رو باز کردم و اونجا یه خدمتکار رو دیدم که کف اونجا افتاده بود و خون از سرش جاری بود رفتم سمتش و دستم رو کشیدم به خونی که از سرش جاری بود تازه نبود بلند شدم و اتاق رو نگاه کردم یه در اونجا بود. سعی کردم در رو باز کنم ولی قفل بود...پس بل می خواست از اون سمت راهرو بره توی اتاقی که پشت دره...یه پوزخند کوچیک زدم و رفتم تا درخت کاج و ستاره دنباله دار رو پیدا کنم. ""ماجرا داره جالب میشه""