
به نام صداهایی که به جرم راستی در گلو بریده شدند. به نام صداهای بیصدا. به بهانهی هشتادمین سالگرد میلاد فرهاد مهراد،
تیشهی فرهاد بر تنهی سرد و خشن کوه نادانی میکوبید، طنین صدایش فریاد مردم بود، شیرین فرهاد، وطن بود. فرهاد مهراد، نامی است که به یاد آوردنش، ترانههای ماندگاری را از ذهن عبور میدهد. خوانندهای که مسائل اجتماعی و سیاسی در تار و پود ترانههایش جریان داشت. هنرمندی دغدغهمند و مطالعهگر که سوادش در هنرش تأثیر شگرفی داشت. معترضی ایدهآلگرا که برای ارائه هنر و باورهایش از آنچه در نظر داشت، کوتاه نمیآمد و برای این کوتاه نیامدن، تاوان هم میداد. خیلی وقتها هنرمندان برای ارائه هنرشان حاضر هستند هر چیزی را مستمسک کنند و این تمسک، ممکن است برای خیلیها تا جایی پیش رود که از اصل آثارشان هم بگذرند تا مجوزی برای ارائه داشته باشند. فرهاد اما از این قاعده مستثنی بود. برای فرهاد ارائه هنر برابر بود با اصل اثر، اثری که از بطن احساس زاییده میشود و نه کمتر… اگر بنا بود این اثر در چارچوبی قرار گیرد، ترجیح فرهاد بر منتشر نکردنش بود نه انتشار عقیم اثرش.
این همه از آن جهت گفتنی بود که فرهاد تمام اینها را زندگی کرده بود نه اینکه تنها حرفش را زده باشد. همان راه زیاد حرف تا عمل که بسیاری میگویند و عمل نمیکنند. سالها بعد از انقلاب، فرهاد مهراد برای صدور مجوز آلبوم «خواب در بیداری» درخواست داد؛ اما انتشار آن هر بار به دلیل سلایق میسر نشد. جالب اینجاست که آخرین اشکالی که انتشار این آلبوم را به تعویق انداخت و مانع گرفتن مجوزش شد، تصویر روی جلد اثر بود. او در پاسخ، تصویر غمگینتری به همراه یک نامه به معاون وقت وزیر نوشت که در آن آمده بود: "در مورد عکس که مورد قبول واقع نشده، عکس دیگری همراه این نامه هست که به گمان مخلص، از تصویر قبلی تلختر است، اما علیایحال امیدوارم رد نشود. نکتهای را لازم میدانم به عرض برسانم و آن روح و هویت نوع موسیقی و بهخصوص صدای بنده است که کاملاً نماینده خلقیات و روحیه صاحب صداست و البته بد یا خوب هیچگونه شباهتی با دیگران ندارد و بهناچار اگر به فرض محال تصویر خوش و خرمی هم مخلص در اختیار داشت، نماینده واقعی بیست وهشت و نه سال جنس کار من نبود و اگر قبول کنیم که سکه بیاعتبار زندگی دو روی تلخ و شیرین دارد (چه بخواهیم و چه نخواهیم) و هر کدام دارای مظاهر بیشمار، این بنده هم یکی از مصادیق بارز روی تلخ سکهام ..." فرهاد مهراد در مقام خواننده صرفاً در جایگاه یک مجری که متنی را از روی کاغذ به همراه ملودی میخواند، عمل نکرده است.
او که عقیده داشت هنرمند اگر بخواهد هنرش را حفظ کند خودش از بین میرود و اگر بخواهد خودش را زنده نگه دارد باید هنرش را فدا کند، حالا نیست تا ببیند نسلی که اعتقاد به حفظ هنر تا پای از بین رفتن هنرمند دارد دیگر زنده نیست. نسلی حالا روی کار است که حفظ خودش را تا پای ابتذال هنرش در اولویت میداند. از زمانه فرهاد چهار دهه گذشته و در این دهه خوانندگان با پول ساخته میشوند، پول ترانه میآورد، شاعر میآورد، هنرمند میسازد. کسی اگر از طرز فکر فرهاد بویی برده باشد، یک صدای بیصداست، جای او میان فریادها و بالا و پایین پریدنها روی استیج نیست. صحبت از فرهاد که هرگز وطنش را نفروخت، از میهن و برای مردمش خواند صحبت از یک نسل تقریباً منقرض شده است. نسلی که با هنر و دانش پا به یک عرصه میگذارد و تمام دگرگونیها را تاب میآورد تا هنرش باقی بماند. صحبت از عشقی است که حتی انقلاب و کنار گذاشتن هنرمندان آن را خاموش نمیکند، حتی شده با یک پیانو روی سن صدایش را ماندگار میکند. نه انقلاب و نه شهرت چهره بعضی آدمها را عوض نمیکند؛ آدمهایی که تعدادشان بسیار اندک است.
اما نگاهی به امروز کنیم، کجا ایستادهایم؟ چه کسانی را هنرمند میدانیم؟ به راستی ما کیستیم؟ چه بلایی بر سر هنرمان آوردیم؟ نوجوانان و جوانان ایران، دقیقا همین من و شما؛ چه میبینیم؟ چه میشنویم؟ چگونه میاندیشیم؟ چرا؟ آیا غیر از آن است که گوشهایمان از صدای به اصطلاح هنرمندانی (چه ایرانی و چه از دیگر ملل) پر شده که جز هجو نمیخوانند؟ بیایید رو راست باشیم، از آنچه میشنوید چه میآموزید؟ بشنوید! صدای هنر واقعی را بشنوید! صدای جهان را بشنوید! غرق در داستانهای رومانتیکی میشویم که جز داستان نیستند، ببینید! اطرف تان را ببینید! دغدغهی جوانان این کهن مرز امروز چیست؟ حاشیهی سلبریتیها، فلان خواننده چه لباسی پوشید و فلان بازیگر چه گفت! بیدار شوید! فکر کنید! به جای تقلید خلق کنید، از زمانتان استفاده کنید، فرصت اندک است، بیاموزید، پند بگیرید، بسازید. نسل شما آیندهی جهان را رقم میزند، پس تا زمان هست بشریت را نجات دهید. نسل ما باید نسلی پر از فرهادها باشد. خودتان را دریابید.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!