این داستان بر اساس تخیل و دنیای خیالی جی کی رولينگ و نویسنده طراحی شده فقط برای سرگرمی هستش تقدیم به ناظر عزیز 💐 🌷
وقتی که نور خورشید زد به چشمم رو آروم باز کردم که اطراف اول برام تار بود. خیلی ولی بعدا عادت کردم تازه متوجه ادرین که منو روی تخت گذاشته بود و خودش کو؟ اینها وای چقد کیوته توی خواب روی کاناپه خوابش برده بود رو ی دسته مبل ژاکت و کرواتش با شنلش بودن برای اینکه راحت بخوابه روش پتو کشیدم و اومدم بیرون. به سمت حیاط رفتم که دانبلدور کنارم ظاهر شد مکالمه =
دانبلدور:چه زیبا و بالغ شدی!
ملیسا:تشکری زیر لب کردم
دانبلدور :من میدونم چرا دستت میسوزه داری تبدیل میشی!
😓
ملیسا:شما از کجا؟ چی؟ به چی تبدیل میشمممم؟ 😔
دانبلدور :به یه سه رگه.
ملیسا :یعنی چی دورگه داریم ولی سه رگه چیه؟؟؟؟؟ 🤔
دانبلدور :ترکیبی از (جادوگر-گرگینه-ومپایر)
ملیسا :با یه گاز گرگ کوچلو؟؟؟
دانبلدور :البته که نه! خواهر مامانت همینطوری بود یعنی یه جوری ارثه مادر بزرگت گرگینه بود پدر بزرگ مامانت ومپایر و مامانت جادوگر عجيبه که به خانواده مامانت رفتی.!
ملیسا:چی میگین م. من خاله ندارممم! 🤣
دانبلدور داری اینم عکسش |
(لایک میکنی یانه ههههه 🙂💚🖤)
5 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
10 لایک
الان نخونیددددددد بزارید پارت 3 بیاد بعد
بچه ها برید کامنت های پارت 2 رو بخونید! توضیحات واجب اونجان
بچه ها دارم هاگوارتز رو با میراکلس قاطی میکنم اینم باعث میشه حدود چند فصل رمان داشته باشم!
دارم میراکلس و هری پاتر رو مخلوط میکنم
لعنتی داری ادامه رمانتو میزااریی هر وقت سه منتشر شد تگم کنن لوطفاا
چشم تو بررسی هستش چند روزه فک کنم یه هفته ای شده 💔🙂
وای🥲🥲🥲
عالییییییییی
وای یییییی نظر لطفته ههه 😍😊