ایــن یه داستـان کـوچولـو بـود کـه همینطور به ذهنم رسیــد♪
لباسهای خوابمو با شلوارک نخی سفید و دورس کاراملی رنگی که تقریبا دوبرابر سایز خودمه عوض میکنم.دستی توی موهای بهم ریختم میکشم و شروع به بافتنشون میکنم.موسیقی بیکلامی پلی میکنم و به سمت اشپرخونه قدم برمیدارم تا چیزی برای خوردن پیدا کنم. کوکی و ماکارون های خوشمزه رو که دیروز با ماریکا درست کردیم و توی ظرف میزارم و به همراه ماگ بزرگ شیر قهوه روی میز غذا خوری وسط اشپزخونه قرار میدم. خیلی سعی کردم تا ارت تدیبر روی قهوم دربیارم ولی بازم نتونستم ؛ فکر میکنم باید بی خیالش بشم و قبول کنم که توی این کار مهارت انچنانی ندارم!! از روی میز کتابمو برمیدارم . همونجور که دارم کوکی ها رو مزه میکنم سعی میکنم روی کلمات کتاب تمرکز کنم :
خانم الم پرسید: ”چرا کنارش گذاشتی؟“ ”انگار یه دفعه دیده شدم. نمیخواستم دیده بشم. ترجیح میدادم کاملاً نامرئی بشم.“
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
25 لایک
هی ;تولدتمبارک))باآرزویبهترینها.
عـه تـولدمهه مـمنون
1
2
3
4
5
6
7
8
9