خب اینم از پارت جدید... متاسفانه تا آخر ماه دیگه پارت نمیزارم♡
خاک رو برداشتم.
ماری: عمارت مالفوی.
و خاک رو ریختم و بعد چند ثانیه از یه باغ با گل های سیاه و درخت های بلند سر در آوردم، چند قدم جلو رفتم و از میان درختا عبور کردم و یه عمارت بزرگ با دیوار های سفید و سبز،(اندازه عمارت خودمون) که از پنجره های طبقه پایین نور زیاد شمع بیرون میزد مواجه شدم(یه ذر برام ترسناک بود ولی به همون اندازه زیبا هم بود).
محو اونجا بودم که دستی رو شونه هام حس کردم.
ماری: هیییی(ترسید)
دراکو: منم بابا، زود باش بریم.
ماری: سکته کردم، خیلی بیشعوری.
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
9 لایک
فیک نویسی داخل تستچی ممنوعه!!!!
این همه ادم دارن مینویسن
نمیدونم ولی درکل ممنوعه
ناظرا که منتشر میکنن مشکلی هم ندارن
نمیدونم ولی ممنوعه
نمیشه بیشتر بیای دلم برات تنگ میشه🙃
ببخشید تا الان نیومده بودم... یه مشکلاتی داشتم که باعث شد نیام... سعی میکنم دوباره پر قدرت ادامه بدم❤️🩹
خوبههه
عالییییی
مرسیییی🙂❤