دخترکی هشت ساله بود که از صحبت پدر و مادرش فهمید برادر کوچکش مریض شده و پولی برای مداوای ان ندارند پدر به تازگی کارش را از دست داده بود و نمی توانست هزینه جراحی پر خرج پسرش را بپردازد دخترک شنید که پدر اهسته به مادر میگوید فقط معجزه میتواند پسرمان را نجات دهد
دخترک با ناراحتی قلک کوچکش را زیر تخت باز کرد و پولش را شمرد 《فقط پنج دلار》بعد اهسته از در پشتی خانه خارج شد و چند کوچه بالاتر به داروخانه رسید
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
9 لایک
زیبا بود..
تولدت مبارک فرشته✔️
امیدوارم بهترین دوره ی زندگیتو بگذرونی،، 🌷
خیلی داستان قشنگی بود:)
کتابش رو خیلی وقت پیش یه دور خونده بودم و جزو داستان هایی بود که از اون کتاب تاحالا یادم نرفته:)
🙃🙃🙃🙃🙃