آرکا شروع کرد:«من نمیخواستم تو رو قربانی قرار بدم... هنوزم نمیتونم بهت بگم چرا و چطور... چون اجازه شو ندارم... من قول دادم به تو نگم کی پشت این ماجرا بوده...فقط...میخوام منو ببخشی... حرفایی که بهت میزدم دروغ نبود... همشون واقعی بودن و ن واقعا د.و.س.ت.ت داشتم و البته که دارم...نمیدونم الان چی میخوای بگی... هر چی بگی حق داری...میدونم به عنوان کسی که میتونستی بهش تکیه کنی، ناامید کننده بودم... ولی من مجبور بودم... تو خودت خوب شرایط شغلی مونو میدونی...پس فقط..ازت میخوام روی حرفام فکر کنی... دیگه نمیتونستم تحمل کنم و بهت نگم...اگه قرار باشه...قرار باشه تا ابد باهام اینطوری رفتار کنی... ترجیح میدم حقیقت رو بدونی و بعد اینطوری رفتار کنی...حداقل عذاب وجدان من کمتر میشه...» بعد چند ثانیه خیره شدن به چشمانم، دستش را از روی دهانم برداشت... هنوز هم فاصله خیلی خیلی کمی بین مان بود و به دیوار چسبیده بودم... بعد چند ثانیه، عقب رفت و زمزمه کرد:«ببخشید...» دستی به موهایش کشید... نگاهش کردم... آن پسر مغرور داشت از من عذرخواهی میکرد؟! کمی روی حرف هایش فکر کردم... اگر واقعا تصمیم او نبوده باشد چی؟ اگه تقصیر او نباشد چی؟ هنوز د.و.س.ت.ش داشتم؟ احساسات مختلفی داشتم و نمیتوانستم چیزی بگویم...
طول بده
ولی خب ایشالا پارت بعدی ........ داشته باشه😂
دوزتان چیه؟؟
😂😐😂😂😐😐
همون دوستان😂
نمیدونم فعلا نمینویسم
😐
این چیه؟؟
اینان چچییههههه؟؟؟؟؟
من کلی منتظر ......... بودم و تو.....
ای نویسنده کله خر😂😂😂😂
وایXD
به بزرگی خودتون ببخشید دوزتان
میریم شروع کنیم به خوندنننن
بالاخره منتشر شددد💃💃
عالی بود 🌝
پارت بعدددددییی
مرررررسی چشم به زودی