چهارمین پارت داستان زاده ذهن خودم :)
*آرکا*
سرمو میان دستام گرفته بودم...بعد از جلسه امروز، با حالی زار به خونه برگشتم...این دختر احمق چرا نمیفهمه نگرانشم...چرا ... چرا نمیزاره براش توضیح بدم... چرا هنوز د.و.س..ش. دارم... چررررررا!!!
کلوین با نگرانی کنارم نشست:«خوبی داداش؟» سر تکان دادم:«آره...امروز یکم...سرم شلوغ بود...» گفت:«مشکلی پیش اومد؟ تو جلسه منظورمه...» کلوین دو سالی میشد از شغل واقعی من خبر داشت. زمزمه کردم:«سایا...سایا میخواد خودشو قربانی کنه...» دیروز به او گفته بودم که خواهر سلنا همکار من است...ولی او هنوز ماجراهای قبلی مان را نمیدانست... کلوین گفت:«آرکا... سایا رو .د.و.س.ت. داری؟» جا خوردم. چیزی نگفتم... کلوین لبخند زد:«از حال زارت معلومه.... خب چرا بهش نمیگی...» سر تکان دادم:«نمیتونم...کلوین...اون ازم متنفره... همش تقصیر منه...»
5 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
17 لایک
اولین بازدید
اولین لایک
اولین کامنت
تازه ناظرشم بودم😂
پارت پنج هنوز بررسیه؟؟؟
آخهههه از صبر کردن خسته شدمممم😫
بلی :((((
وااااای آخه چرااااا
بک میدی؟ 🥲
عررررر پارت بعدددددد ای بابا ی نویسنده کرمو مث خودم پیدا کردم 💔😂🦕🤝🏻
اممم برای پارت بعد داستانم / فیکم ک گفتی ساعت 5 اپلودش میکنم نگران نباش حیح
در کل عالیییییی :)))
مرررررررررسی
عاالللیععع
حیح :))
عالی بود 💙💙ولی لطفا یکم طولانی تر بنویس 😉
چشم
پارت پنج هم بررسیه :(
اول براش توضیح میده
بعدش دوست دارم اینجوری باشه😁
سایا ببخشتش و .........
ولی اینجوری نمیشه😐
واقعیت اینه که:
اول ......... بعد میخواد توضیح بده که سایا چند تا کتک حسابی نثارش میکنه😊🥴
یه چیزی بین این و اون خخخخ
طولانی ترررررررر
پارتتتتت بعد رو زوددددد تر میخووووووام
بررسیه :(